امام هادی النقی(ع)-مناجات و شهادت



مثل امواج خروشان كه به ساحل برسند

وقت آن است كه عشاق به منزل برسند

هادی راه تو هستی و یقیناً بی تو

ناگزیرند از آغاز به مشكل برسند

رهروان از تو و از جامعه تا بی خبرند

كی به درك قلم و قاف و مزمل برسند

واجب دین خدا بودی و تركت كردند

در شتابند به انجام نوافل برسند

در جهان حاكم جبار فراوان دیدیم

كه بعید است به پای متوكل برسند

سامرای تو مدینه ست مبادا یك روز

صحن های تو به ویرانی كامل برسند

با هم از غربت و داغ تو سخن می گویند

شاعرانی كه به درك متقابل برسند

واژه ها كاش كه از سوی تو الهام شوند

تا به این شاعر آشفته ی بیدل برسند

احمد علوی

امام هادی النقی(ع)-مناجات و شهادت



رنگ و بوی درد دارد کوچه های سامرا

گریه باید کرد هر شب پا به پای سامرا

هر شب از فرط عطش ای هادی گم گشته گان!

می پرد مرغ دل ما تا هوای سامرا

گرچه دورست از ضریح سبز تو دستان ما

قلب ما آن جاست آن جا لا به لای سامرا

نسبتی دارد مگر با کربلا احوال تو

کاین چنین پیچیده هر جا نینوای سامرا

بوی حیدر داشت مولا رنج بی پایان تو

ریشه دارد در غریبی ماجرای سامرا

باز کن دست تسلّی را علی مرتضی

"کوفه کوفه" زخم دارد شانه های سامرا

رضا کرمی

امام هادی النقی(ع)-مناجات و شهادت



با سر انگشتم نوشتم آه... باران گریه کرد

پشت شرمِ شیشه جاری شد خرامان گریه کرد

تیرگی ها را که باران از نگاهِ گریه شست

شاعری مهمان دریا شد پریشان گریه کرد

در هجوم کشف های ناگهانی گُر گرفت

شعله زد چشم غزل چون دید قرآن گریه کرد

تا که پرسیدم چرا نام تو کمتر خوانده اند

چشم ماهی های دریا در بیابان گریه کرد

آه ای دریای نور، ای مهربان، ای لطف محض

در جوابم یک حرم، در خاک و ویران گریه کرد

هادی ای مظلوم گمنامِ تبارِ فاطمه

غربتِ نامِ تو را اندوهِ باران گریه کرد

کاظم رستمی

امام حسین(ع)-مناجات و شهادت




شب هم به حیرت از تو و این خطّ سِیر شد

آمد کسی به خیمه‌ی نورت «زُهیر» شد

مردی میان مسجد خود نرد عشق باخت

شد خطبه‌ی حماسه و نامش «بُریر» شد

مشتِ شریرِ فتنه ز خون تو باز شد

شکر خدا که مسئله ختم به خیر شد

مهمانی‌ات به کوفه  که با سر شتافتی

یک روز بین مسجد و یک شب به دِیر شد

تا عطر اسم اعظم تو در نسیم رفت

انگشتری که بود به تاراج غیر شد

پاداش سجده‌ی شب و روز فرشتگان

دیدار تو، وَ گفتن «صبحت به خیر» شد

حجت الاسلام جواد محمد زمانی

امام حسین(ع)-مناجات و شهادت




خونی که شد روان ز تن پُر جراحتش

امروز نافه گشته، ببویید تربتش

این خاک مُشک بو ز جگرهای سوخته است

کز تشنگی گداخت ز اصحاب و عترتش

سیبی که گشته بود نصیبش ز باغ خُلد

از بوی، ره نمای جهان شد به ساحتش

گویند در خُتن ز جگر مُشک می کنند

شد مُشک، آن جگر ز خطاهای اُمتش

دل سوزدم بر آن تن صد چاک ای دریغ!

کآن خاک مُشک بو چه کند با جراحتش؟

زآن دم که شد به خاک، نهان، گوشوار عرش

بر عرش، خاک، فخر کند از شرافتش

از وی تراب ماریه را فخر می رسد

زآن بوتراب، فخر نماید به نسبتش

بی جا پیمبرش "بِاَبی اَنت" می نگفت

می دید فیض ها که رساند به اُمتش

زآن سرنگون لوا که به دشت بلا فتاد

افراخت روز حشر، لوای شفاعتش

بر محضر شهادت او مُهر انبیاست

مقبول حق چگونه نباشد شهادتش؟

هر درد را خرید به تن، زین عجب مدار

امروز اگر شفاست به هر درد تربتش

حیران ز پاک تربت آن پیکرم که چون

هر درد را دوا شده الّا مصیبتش

آه از مصیبتش! که جهان مبتلای اوست

هر خانه کربلا ز غم کربلای اوست

وصال شیرازی

حضرت زهرا(س)-مناجات و شهادت



در آن قبیله که یک عمر نوکری رسم است

 به اسم اعظم تو کیمیاگری رسم است

غلام ایل و تبارت شدم ز کودکی ام

 که در قبیله ی تو زره پروری رسم است

حرم نداری و وقتی نمی شود بپرم

 شکسته بال شدن چون کبوتری رسم است

سلام دادن ما بر قد شکسته ی تو

 در این حسینیه ها پای هر دری رسم است

شبیه گریه ی تو گریه های مادرها

 ز داغ کوچه فقط زیر روسری رسم است

ز چشم زخمی خود کار می کشی بانو

 حسین و گریه بر او روز آخری رسم است

مرا ز کوچه به گودال نیزه ها بردی

 گریز روضه زدن جای دیگری رسم است

شکست پهلوی مردی میان یک گودال

 که سهم بردنِ از ارث مادری رسم است

حضرت زهرا(س)-مناجات و شهادت




در آن قبیله که یک عمر نوکری رسم است

 به اسم اعظم تو کیمیاگری رسم است

غلام ایل و تبارت شدم ز کودکی ام

 که در قبیله ی تو زره پروری رسم است

حرم نداری و وقتی نمی شود بپرم

 شکسته بال شدن چون کبوتری رسم است

سلام دادن ما بر قد شکسته ی تو

 در این حسینیه ها پای هر دری رسم است

شبیه گریه ی تو گریه های مادرها

 ز داغ کوچه فقط زیر روسری رسم است

ز چشم زخمی خود کار می کشی بانو

 حسین و گریه بر او روز آخری رسم است

مرا ز کوچه به گودال نیزه ها بردی

 گریز روضه زدن جای دیگری رسم است

شکست پهلوی مردی میان یک گودال

 که سهم بردنِ از ارث مادری رسم است


محسن حنیفی


حضرت زهرا(س)-مناجات و شهادت



ابری است کوچه‌ کوچه، دل من، خدا کند

نم‌ نم، غزل ببارد و توفان به پا کند

حسّی غریب در قلمم بغض کرده است

چیزی نمانده پشت غزل را دوتا کند

مضمون داغ و واژه و مقتل بیاورید

شاید که بغض شعر مرا گریه وا کند

با واژه‌های از رمق افتاده آمدم

می‌خواست این غزل به شما اقتدا کند

حالا اجازه هست شما را از این به بعد

این شعر سینه سوخته، مادر صدا کند؟

مادر! دوباره کودک بی‌تاب قصه‌ات ...

تا این که لای لای تو با او چه ها کند

یادش به خیر مادرم از کودکی مرا

می برد تکیه‌تکیه که نذر شما کند

یادم نمی‌رود که مرا فاطمیه‌ها

می برد با حسین شما آشنا کند

در کوچه‌های سینه‌زنی نوحه‌خوان شدم

تا داغ سینه‌ی تو مرا مبتلا کند

مادر! دوباره زخم شما را سروده‌ام

باید غزل دوباره به عهدش وفا کند:

یک شهر، خشم و کینه، در آن کوچه – مانده بود

دست تو را چگونه ز مولا جدا کند

باور نمی‌کنم که رمق داشت دست تو

مجبور شد که دست علی را رها کند...

تو روی خاک بودی و درگیر خار بود

چشمی که خاک را به نظر کیمیا کند

نفرین نکن، اجازه بده اشک دیده‌ات

این خاک معصیت‌زده را کربلا کند

زخمی که تو نشان علی هم نداده‌ای

چیزی نمانده سر به روی نیزه وا کند

باید شبانه داغ علی را به خاک برد

نگذار روز، راز تو را بر ملا کند...

گفتند فاطمیه کدام است؟ کوچه چیست؟

افسانه باشد این همه؛ گفتم خدا کند

با بغض، مردی آمد از این کوچه‌ها گذشت

می رفت تا برای ظهورش دعا کند

از کوچه ها گذشت... و باران شروع شد

پایان شعر بود که توفان شروع شد

حسن بیاتانی


حضرت زهرا(س)-مناجات و شهادت

حضرت زهرا(س)-مناجات و شهادت


این را به هوای كربلا پُست كنم

یا این كه به مشهدالرّضا پُست كنم؟

یک نامه نوشته ام برایت بی بی!

این را به نشانی كجا پست كنم؟

***

بی بی! سلام، شب شده و كرده ام هوات

گفتم یكی دو خط بنویسم كه از صفات

كم كم زلال تر شوم و مثل آینه

روحم جلا بگیرد و از بركت دعات

مثل پرنده ها بپرم سمت آسمان

مثل فرشته ها بزنم بال در هوات...

بانوی خوب من! چه خبر؟ از خودت بگو

از زخم های كهنه تر از چادر سیات

كه خاكی است و بوسۀ شلاق می خورد

از آتشی كه شعله زد از گوشۀ ردات...

مولا كجاست؟ زخم دلش را چه می كند

آن شیر زخم خوردۀ صحرای عادیات؟

از من سلام و عرض ارادات و بندگی

حتما ببر به خدمت چشمان مرتضات...

ما را ملال نیست به جز دوری شما

خوبند بچه هام ... به قربان بچه هات...

جانم فدای زخم تو ای كاش پشت در

زیر فشار خرد كننده، خودم به جات-

بودم كه تازیانه و سیلی به من خورد

تا از كبود فاجعه می دادمت نجات

یا اینكه زهر شعلۀ آتش به من رسد

خاكسترم بسازد و ریزد به خاك پات...

اما چه حیف، روی تو نیلی شد و من آه...

ماندم به حسرتی كه دهم جان و دل برات...

من نذر كرده ام كه شود پهلوی تو خوب

من نذر كرده ام كه خدایم دهد شفات

این نامه محتوی كمی خاكی تربت است

مال زمین زخمی غم، مال كربلات

گفتم برایتان بفرستم كه تا مگر

 مرهم شود برای همان زخم شانه هات ...

 قربان این غمت كه گره خورده بر دلم

قربان این جنون كه مرا می دهد حیات

یك لحظه صبر كن و ... ببین راستی... عزیز

بین من و شما نكند خط ارتباط

 یك لحظه قطع گردد و سرگشته تر شوم

 لطفا بگیر دست مرا، اِهدِنَا الصِرّاط...

می ترسم اینكه گم بكنم شهر ندبه را

می ترسم اینكه گم بكنم كوچۀ سَمات

می ترسم اینكه باز در انجام واجبات

یا اینكه در تداوم ترك محرّمات

از من قصور سر زند وای وای وای

شرمندۀ تو گردم و آن چشم پر حیات...

بی بی! مباد آن كه فراموشتان شود

 جان حسین، جان حسن، حاجت گدات...

خیلی ببخش طول كشید و اذان صبح-

 آمد و این موذن و حیِّ عَلَی الصّلات ...

 من هم كه با این همه واگویه خوانی ام

 خیلی شدم مزاحم ساعات اِلتجات

 پس بیشتر عزیز! مزاحم نمی شوم

 قربان چشم های همیشه خدا نمات ...

 بلوار نخل، كوچۀ هفتم، پلاك شعر

باشد نشان خانۀ من توی كائنات

چشم انتظارمت كه جوابی به من دهی

با دست خط سبز، كه جان را كنم فدات

دارد تمام می شود این نامه ... والسلام

امضاء ... خط فاصله ...ایوب...خاك پات...

×××

برای شنیده صوت این شعر توسط شاعر گرامی آقای ایوب پرندآور اینجا را کلیک کنید.

امام حسن مجتبی(ع)-مناجات و شهادت




سنگ نگین اگر بتراشم برای تو

باید كه از جگر بتراشم برای تو

طوف سرت به شیوه ی حجاج جایز است

پس واجب است سر بتراشم برای تو

اكنون كه در ملائكه كس فُطرُست نشد

من حاضرم كه پر بتراشم برای تو

باشد كه من به سوی تو آزاد رو كنم

از چوب سرو در بتراشم برای تو

از اصفهان ضریح برایت بیاورم

یك گنبد از هنر بتراشم برای تو

صد فرش دستباف برایت بگسترم

گل های سرخ و تر بتراشم برای تو

بر مرقد تو لاله ی عباسی آورم

فانوسی از قمر بتراشم برای تو

از والدین، خادم درگه بسازمت

قربانی از پسر بتراشم برای تو

چون محتشم كه شعر برای حسین گفت

من شعر بر حجر بتراشم برای تو

ای كشته ی محبت تو حضرت حسین

پیداست در جلال تو كیفیت حسین

كس ناز چشم هات چو زینب نمی كشد

درد شبانه ات به جز شب نمی كشد

فرصت نشد شرار جگر تا جبین رسد

بیماری سریع تو بر لب نمی كشد

روزی كشید ناز و دگر روز، جانماز

ناز تو را مدینه مرتب نمی كشد

هر چند رنگ خون شده آن كام نازنین

كس چوب دست خویش بر آن لب نمی كشد

زهری كه خورده ای چو به خورشید اثر كند

كارش ز صبح تا به سر شب نمی كشد

حضرت عباس(ع)-مناجات و شهادت

حضرت عباس(ع)-مناجات و شهادت


اینجا كه‌ بجز زمزمه‌ بازار ندارد

جز گریۀ‌ اخلاص‌، خریدار ندارد

گر گریه‌ شود كار مدام‌ دل‌ عاشق‌

مكشوفه‌ شود روضه‌ و انكار ندارد

آن‌ قافله‌ سالار كه‌ خود كشتۀ‌ اشك‌ است

‌ آیا به‌ غمش‌ اشك‌ گهربار ندارد

چشمی‌ كه‌ ندارد هنر ابر گهربار

 در فصل‌ حضور عادت‌ دیدار ندارد

آن‌ مدعی‌ عقل‌ از این‌ عشق‌ چه‌ داند؟!

افسوس‌ كه‌ چندان‌ غم‌ دلدار ندارد

دادند بر او تهمت‌ سنگین‌ خشونت

‌ آیا پسر فاطمه‌ ایثار ندارد؟

ای‌ نوحه‌ گران‌ روضۀ‌ عباس‌ بخوانید

گویا سپه‌ فاطمه‌ سردار ندارد

بر سنگ‌ پران های‌ حرم‌ دخت‌ علی‌ گفت‌

 لشگر مگر عباس‌ علمدار ندارد

این‌ نوحه‌ بود سینه‌ زنش‌ یوسف‌ زهرا

 این‌ خیمه‌ جز او رونق‌ بازار ندارد

امام حسین(ع)-مناجات و شهادت



این زاغ، کبوتر حرم خواهد شد

این مرده مسیح پاک دم خواهد شد

لطف تو اگر شامل حالش بشود

این شاعر ساده محتشم خواهد شد

×××

وقتی که نشست ماه منشق بر نی

شد سوره ی تکویر محقق بر نی

مصلوب ترین جلوه ی توحید سرود

شعری به بلندای اناالحق بر نی