پیامبر اعظم(ص)-مصائب حضرت زهرا(س)



من که این گونه پدر محو تماشای توأم

دخترت فاطمه ام غمزده زهرای توأم

گریه ام را بنگر خنده بزن بر رویم

باغبانا نه مگر من گل زیبای توأم

دم آخر سخنی گوی تسلایم بخش

زان که افسرده چو آیینه ی سیمای توأم

بارها از شفقت دست مرا بوسیدی

وینت آواز که من ام ابیهای توام

حالیا دست به پیش آر که بوسم دستت

من که پرورده ی این دست توانای توأم

پاسخش داد نبی کای گل زیبای پدر

از همه بیش به فکر تو و غم های توأم

بعد من باز شود باب ستم بر رویت

سخت امروز در اندیشه فردای توأم

صبر کن زآن چه رسد بر تو و بر جان علی

بس جگر سوخته بهر تو و مولای توأم 

بینم آن شعله و دیوار و در و اندر بین

شاهد زمزمه ی وا  ابتاهای توأم

لیکن از عترت من زودتر آیی به برم

در جنان منتظر دیدن سیمای توأم


پیامبر اعظم(ص)-مناجات



هر کس خماری می و صهبا کشیده است

 خود را به زیر سایه آقا کشیده است

 دستی که بال های مرا التیام داد

 من را به طوف گنبد خضرا کشیده است

 او مهربانتر از پدرم قبل خلقتم

 شصت وسه سال زحمت من را کشیده است

 ما قوم و خویش آل عبا در قیامتیم

 آقا عبای خود به سر ما کشیده است

 ما را به دست فاطمه ی خود سپرده است

 ما را دخیل چادر زهرا کشیده است

 با گریه می رسد نسب ما به دخترش

 او قطره را نواده ی دریا کشیده است

 حالا کنار بستر او گریه می کنیم

 با گریه های دختر او گریه می کنیم


پیامبر اعظم(ص)-امیرالمومنین(ع)-مدح و مصائب

پیامبر اعظم(ص)-امیرالمومنین(ع)-مدح و مصائب

 

محمّد ساقی بزم وجود است

جهان مست از می جود و شهود است

ولایت همچو می در جام هستی است

غدیر خم، خُم این شور و مستی است

علی عطر و جهان گُلخانه اوست

حقیقت، برگی از افسانه اوست

محمد دین عقل و فطرت آموخت

مرام دوستی با عترت آموخت

شما ای عترتِ مبعوثِ خاتم

شما ای برترین اولادِ آدم

شما از اهل بیتِ آفتابید

گل جان محمد را گلابید

جهان جسم و شما جان جهانید

شما هم آشكار و هم نهانید

شما اسرار هستی را امینید

فروغ آسمان، روی زمینید

امیر كشور دل ها شمایید

شما آئینه های حق نمایید

شما یك نور در چندین رواقید

شما نور حجازید و عراقید

فروزان مشعل همواره جاوید

شمایید و شمایید و شمایید

دیانت بی شما كامل نگردد

بجز با عشقتان، دل، دل نگردد

كدام عاشق در این ره، در بلا نیست؟

كدامین دل شما را مبتلا نیست؟

اگر در سوگتان شد دیده نمناك

اگر از عشقتان دل گشت غمناك

گواه عشق ما این دیده و دل

رساند «اشك» و «غم» ما را به منزل

شما راه سعادت را دلیلید

شما مقصودِ هر ابن السّبیلید

شما حقّید و دشمن ها سرابند

كفی پوچند و چون نقشی برآبند

شما تفسیر «نور» و «والضحی» یید

شما معنای قرآن و دعایید

امامید و شهیدید و گواهید

مصون از هر خطا و اشتباهید

شما راه خدا را باز كردید

شهادت را شما آغاز كردید

فدا كردید جان، تا دین بماند

به خون خفتید، تا آئین بماند

شما نور خدا در روی خاكید

صراط مستقیم و راه پاكید

توّلای شما فرض خدایی است

قبول و ردّ آن مرز جدایی است

هر آنكس را كه در دین رسول است

ولایت، مُهر و امضای قبول است

ولایت با برائت ختم گردد

پس از «لبّیك»، شیطان رجم گردد

اگر پیمان مردم با «ولی» بود

اگر پیوند با «آل علی» بود

نه فرمان نبی از یاد می رفت

نه رنج و زحمتش برباد می رفت

نه بر روی زمین می ماند قرآن

نه «قدرت» تكیه می زد جای «برهان»

نه حق، بی یاور و مظلوم می ماند

نه امّت از علی محروم می ماند

نه زهرا كشته می شد در جوانی

نه می شد خسته از این زندگانی

نه از دست ستم می خورد سیلی

نه رویش می شد از بیداد، نیلی

نه بازویش كبود از تازیانه

نه دفن او شبانه، مخفیانه

نه تیغ كینه در دست جنون بود

نه محراب علی رنگین زخون بود

نه خون دل نصیب مجتبی بود

نه پرپر لاله ها در كربلا بود

نه زینب بذر غم می كاشت در دل

نه می زد سر ز غم بر چوب محمل

بقیع ما نه غم افزای جان بود

نه ویران و چنین بی سایه بان بود

كنون ماییم و درد داغداری

كنون ماییم و اشك و سوگواری

غدیر ما محرّم دارد امروز

محرّم بذر غم می كارد امروز

ولایت گنج عشقی در دل ماست

محبّت هم سرشته با گِل ماست

شما آل رسولِ خاتم استید

كه با جود و كرم میثاق بستید

كریمان با بدان هم بد نكردند

كسی را از در خود ردّ نكردند

اگر ناقابلیم و شرمساریم

بجز عشق شما چیزی نداریم

شما در ظاهر و باطن امیرید

عنایت كرده، ما را دست گیرید

پیامبر اعظم(ص)-شهادت-مدح امیرالمومنین(ع)




مدینــه آبستـن بیــداد بـود

نقطــۀ انفجــار فریــاد بـود

در شـرر فتنـه فـلک سوخته

بـال و پـر خیل ملک سوخته

فتنه عظیم است و بلا بس عجیب

قرآن، تنهـا شده، عترت غریب

گشته ز همگامـی اهـل ضلال

آیــۀ «اکمَـلْتُ لکم» پایمـال

رفته فقط دو ماه و نیم از غدیر

دین شده در چشم حقیران حقیر

باز بـه شیطان شده آغوششان

قـول نبـی گشتـه فراموششان

کفــر شــده زیــور آیینشان

دیـن شده پیراهن چرکینشان

غدیـر تعطیل شد ای وای من!

سقیفه تشکیل شـده ای وای من!

دشمن مأیـوس شـده از غدیر

کز نفس ختم رسل خورده تیر

امیـر مسلمیـنِ عالـم شــده

آه که قـرآن کمرش خـم شده

سینه پر از ناله و دل پر ز درد

آی محمّـد بـه جهان بـاز گرد

علی که حق بود و به حق نصب شد

ببین چگونه حق او غصب شد

حـق شـده پایمـال پیکارهـا

بـاز شـده مـشت ستمکارهـا

آن که نهان داشت به دل کینه‌ها

فـاش زنـد سنگ بـه آیینه‌ها

تیـر رهـا کرده بـه سوی علی

تیغ کشیده است به روی علی

خون زده در سینه توحید جوش

بولهبـی آمده هیزم بـه دوش

پیامبر اعظم(ص)-شهادت


 

مدینه، چه کردی رسول خدا را

گرفتی ز ما خاتم‌الانبیا را

چه بیدادگر بود، این چرخ گردون

که خاک یتیمی، به سر ریخت ما را

دریغا! که روح دعا، رفت در خاک

گرفتند از ما روان دعا را

به سوگ محمّد، بگریید، یاران

که زهرا ببیند، سرشک شما را

بیارید گل بر در بیت زهرا

که هم‌درد باشید، خیرالنسا را

الهی الهی که اهل مدینه

نبینند، تنهایی مرتضا را

الهی نبینم که زهرا به صحرا

دهد آب با اشک خود نخل‌ها را

مبادا که در بیت وحی الهی

بدون طهارت، گذارید پا را

ببوسید، روی حسین و حسن را

تسلّا دهید این دو صاحبْ عزا را

خدا را چه شد، آن طبیب دو عالم

که آورد، بر زخم‌ جان‌‌ها، دوا را

نه لب بر گلوی حسینش نهاده

نه بوسیده لعل لب مجتبا را

سلامی نداده است، بر اهل‌بیتش

زیارت نکرده است، بیت‌الولا را

زنان مدینه، چو جان در بر خود

بگیرید، دخت رسول خدا را

مبادا مبادا، گذارید تنها

در این روزها، عصمت کبریا را

زنان مدینه، به جان پیمبر

بگویید اسرار این ماجرا را

چرا شعله از بیت زهرا بلند است

ببینید، آتش زدند آن سرا را

دریغا! دریغا! که در پشت آن در

شکستند، ارکان ارض و سما را

بیایید، در آستان ولایت

که کشتند، ریحانةُ المصطفا را

خطاکار، آن بود، ای اهل عالم!

کز اوّل رها کرد، تیر خطا را

خدا را در بیت توحید و آتش؟

یهودند این جانیان، یا نصارا؟

یهود و نصارا به پیغمبر خود

روا داشت کی این چنین ناروا را؟

کسی کو زند، لطمه بر روی زهرا

به قرآن که کفرش بود آشکارا

نه سهمی، ز قرآن و اسلام دارد

نه دیده است، یک لحظه رنگ حیا را

ندیده است، پیغمبری، جز محمّد

ز امّت، چنین ظلم و جور و جفا را

شراری، ز بیت‌الولا رفت بالا

که بگرفت در کام خود کربلا را

عدو، آتشی زد به بیت ولایت

که بگرفت، تا حشر، دودش فضا را

زمام سخن را نگهدار «میثم»

که آتش زدی، قلب اهل ولا را

پیامبر اعظم(ص)-بعثت

مبعث مبارك


اشعار روز مبعث

حافظ شیرازی

ستاره ای بدرخشید و ماه مجلس شد
دل رمیده ما را انیس و مونس شد
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
بغمزه مسئله آموز صد مدرس شد
ببوی او دل بیمار عاشقان چو صبا
فدای عارض نسرین و چشم نرگس شد
بصدر مصطبه ام می نشاند اکنون دوست
گدای شهر نگه کن که میر مجلس شد
طربسرای محبت کنون شود معمور
که طاق ابروی یار منش مهندس شد
لب از ترشح می پاک کن برای خدا
که خاطرم به هزاران گنه موسوس شد
کرشمه تو شرابی به عارفان پیمود
که علم بی خبر افتاد و عقل بی حس شد
چو زر عزیز وجودست شعر من آری
قبول دولتیان کیمیای این مس شد
خیال آب خضر بست و جام کیخسرو
بجرعه نوشی سلطان ابوالفوارس شد
زراه میکده یاران عنان بگردانید
چرا که حافظ از این راه برفت و مفلس شد







مبعث مبارك


تازه تر از نفس

انس اگر حكم براند به سخن حاجت نیست
دیده اگر بوسه بلد شد به دهن حاجت نیست
این كه گویند من و او به یكی پیرهنیم
عین حق است و لیكن به بدن حاجت نیست
كفن من به جزا پرچم صلح من و توست
ورنه آنقدر كه گویی به كفن حاجت نیست
از همین دور به یك ناله طو افت كردم
دل چو احرام فغان بست به تن حاجت نیست
دل مگو پاره ی خون است كه در دست شماست
با دل ما به عقیقی زیمن حاجت نیست
تو وكیل منی ای دادرس جن و بشر
در صف حشر چو آیی تو به من حاجت نیست

مست وطناز، سر معركه باز آمده ای
خون مگر مانده كه با تیغ فراز آمده ای

سر پر نشئه ی ما شیشه ی پُر باده ی توست
این هم از لطف تو و حسن خدا داده ی تو ست
من ز یك (اَدَّ بَنی ربّی ِ) تو فهمیدم
خلق جبرئیل امین مشق شب ساده ی تو ست
درس پس می دهد این طوطی آئینه پرست
من یقین كرده ام این مرغ فرستاده ی توست
كار با ذات ندارم سخن از اسم چو شد
من یقین كرده ام ( الله )عمو زاده ی توست
گردن جام نوشتند گناهی كه مراست
این هم از خاصیت ساغر آماده ی توست

تو خداوند منی جان خدا هیچ مگو
تو خود بوالحسنی جان خدا هیچ مگو

وصف قد تو محالی است كه من می دانم
سرو، پیش تو نهالی است كه من می دانم
ختم بر خیر شود گردن آهوی نظر
ابرویت تیغ قتالی است كه من می دانم
امر كردی كه تقیه ز سیاهی بكند
ورنه خورشید بلالی است كه من می دانم
تو لبش بوسی و او پای به دوش تو زند
این علی مرد كمالی است كه من می دانم
آمده تا كه مروری كند از درس ازل
وحی جبرئیل سئوالی است كه من میدانم
پدر خاك چو گفتند به داماد رسول
نه فلك چرخ سفالی است كه من می دانم
هر كجا هست دم از شیر خدا باید زد
چون به دخت تو جلالی است كه من می دانم

غرض از هر دو جهان قامت بالای تو بود
غرض از خلق علی، خلقت زهرای تو بود

كیستی ای كه مرا تازه تر از هر نفسی
چیستی ای كه مرا روشنی پیش و پسی
من به پا بوس تو از راه دراز آمده ام
شب محیاست بده زلف به دستم قبسی
دشمن شیر خدا نیز به پاكی برسد
گر مطهر شود از آب مضاعف نَجَسی
مگرش سامری آواز در آرد ورنه
گاو را حق ندهد منصب صاحب نفسی
یا بزن با دم خود یا به دم تیغ علی
یسَّرَ الله طریقا بِكَ یا ملتَمَسی

تو نبوغ ازلی، طیف خلایق ماتت
انبیا كاسه به دستان صف خیراتت

چشم بد دور، عجب فتنه دوران شده ای
بر سر معركه بس ره زن ایمان شده ای
نیمه شب آمده ای دردكشان موی فشان
این چه وقت است كه غداره كش جان شده ای
باید امروز رخت سرخ تر از مِی می شد
چون كه تو حاصل مستی امامان شد ه ای
سعی در پوشش خود كم بكن ای شمس جلی
بسكه پر نوری، از این فرش نمایان شده ای

امرت از روز ازل برهمگان واجب شد
پاسدار حرمت شخص ابو طالب شد

مست و شبگرد شدم كیست بگیرد مارا
مستحق شررم، كیست دهد صهبا را
دادِ مجنون دل آزاده در آمد كه چرا
باز تكراركنی قافیه لیلا را
با علی غار برو، با دگری غار مرو
محرم خَشیتِ الله مكن ترسارا
نزد گوساله ی قوم تو شرافت دادند
واقفان حَیَوانات، خر عیسا را
چهارده سال اگر داشت علی اعلا
حق نمی داد تو را سروری دلها را

آن كه در مهد، تو را خواند زآیاتی چند
بعد از این نیز بر سر دوش تو بلند

چه مبارك سحری بود و چه فرخنده شبی
كه نبی شد پسر آمنه، ماه عربی
بعثتی كرد كه ابلیس طمع كرد به عفو
رحمتی كرد كه خاموش شود هر غضبی
بعثتی نیز رسول غم یحیی دارد
جای حیدر شده همراه بر او زِین ِاَبی
خوش رَوی ای پسر فاطمه اما به خدا
طاقت زینب تو نیست كمی بی ادبی
ترسم این بار اگر گوش به خواهر ندهی
خون كند چوب یزیدی ز تو دندان و لبی

چون كه جان می دهد امروززتب كردن تو
چه كند زینب تو با سر دور از تن تو

(سروده محمد سهرابی)

******************

عید پیمبر

مهدی بیا كه عید اعظم پیمبر است
این بعثت محمد و تبریك حیدر است
در اهتزار پرچم قرآن هل اتی
تا موسم ظهور بدستان رهبر است
سروده محمود ژولیده

******************

سر بعثت

پرده از دیده اگر دست خدا بردارد
دیده بیند كه خدا هم غم حیدر دارد
دل اگر چشم خدا بین بخرد از بازار
فاش بیند كه خدا یوسف دیگر دارد
سر اگر شور دگر از سر خود باز كند
فكرش آن است كه دلشوره ی كو ثر دارد
دل عشاق اگر عارف لولاك شود
تازه فهمد كه خدا از چه پیمبر دارد
با رسولان اولوالعزم و رسولان مبین
گر اوالامر نیاید ره ابتر دارد

بی علی ذره ای از سوی نبی معجزه نیست
ورنه در ندبه سخن از شجر واحده نیست

پحال عشاق عوض می شود از نام علی
عارف عاشفته الله شود از كام علی
مصطفی می شود انذار به ان لم تفعل
گر به خم كام نگیرد ز لب جام علی
كاتب وحی اگر غیر علی هست بگو
وحی منزل به نبی می رسد از بام علی
سر بعثت نه كه این مرتبه سر ازلی است
كه خدا سكه خلقت زده با نام علی
اول و آخر خلقت به علی ختم شود
همه اقدام فلك بسته به اقدام علی

جان پیغمبر اعظم به خدا جان علی است
مومنون سوره ی زیبای محبان علی است

به خلیل آتش اگر برد و سلامش دادند
چونكه شد یار علی اذن قیامش دادند
بس بهم ریخته از عشق علی بود نبی
چون سرازیر شد از غار سلامش دادند
آدم و نوح دو آزاده ی دست علی اند
هر كه دنبال علی رفت مقامش دادند
رتبه ی حضرت موسی كه كلیم اللهی است
با تولای علی ذكر و كلامش دادند
یا علی داشت به لب حضرت عیسی از مهد
این چنین بود دم گرم به كامش دادند

علی آقای دو دنیاست خدا می داند
كفو او حضرت زهراست خدا می داند

از ازل حافظ سر ازلی بود علی
روح سر خفی و سر جلی بود علی
غیر زهرا كه بود مادر خلقت بخدا
هیچ مخلوق نمی بود ولی بود علی
آن زمانی كه پیمبر نه نبی بود و ولی
به دم قدسی لولاك ولی بود علی
در شب روشن معراج به هر غیب و شهود
همره یار به انوار جلی بود علی
آنچه در غار حرا بین چهل روز گذشت
مشق پیغمبر و سرمشق علی بود علی

دین و قر آن به تولای علی می نازد
حكم اسلام به امضای علی می نازد

گره از كار فلك شیعه اگر باز كند
فاش با غیر نبایست كه این راز كند
راز ما راز علی عقده گشا ناز علی است
چاره اش هدیه ی جان است اگر ناز كند
ما به دستور علی یاور حزب اللهیم
مرد نیست آن كه به كس راز دل ابراز كند
بی علی راه كسی جز به تباهی نرود
كه تولای علی این همه اعجاز كند
راه اسلام علی بود و علی هست نه غیر
كه محمد به علی بت شكنی ساز كند

طائر قدس دل از پیك ازل می خواند
این قصیده است كه تركیب غزل می خواند

ای دل و روح هراسان شب عید است بیا
زائر ماه خراسان شب عید است بیا
این شب لیله محیاست كه دل زنده شود
شب میلادی قرآن شب عید است بیا
كنج ایوان طلا یكشبه بیتوته خوش است
ای دل یكشبه مهمان شب عید است بیا
صحن قدس است مهیّای نماز پرواز
طائر روضه ی رضوان، شب عید است بیا
دیده از پنجره فو لاد نمی گیرد چشم
كه شب حاجت و غفران شب عید است بیا

شب رحمت شب دیدار شب یار خوش است
شب احیا شب دلبر شب دلدار خوش است
سروده محمود ژولیده

******************

بعثت مبارك ، اى رسول یزدان

تا عیان از پرده شد حسن دل اراى محمد (ص )
شد جهان روشن زنور چهر زیباى محمد (ص )
تیرگیهاى ضلالت پاك شد از چهره گیتى
بر طرف شد گرد غم از یك تجلاى محمد (ص

پیامبر اعظم(ص)-بعثت

پیامبر اعظم(ص)-بعثت


عید نجـات عـالم خلقـت مبارک است

آوای وحـی و لیلـۀ بعثـت مبارک است

عیـد نـزول سـورۀ اقـرأ بـه عقـل کل

جشن کمال و علم و فضلیت مبارک است

ریحانه‌های زنده نهان گشته زیر خاک

عیـد حیات، عیـد ولادت مبارک است

عیـد نـزول وحـی الهی به احمد است

جان در طبق نهید که عید محمّد است

آوای وحی می‌رسد از شش جهت به گوش

بر قلب‌های مرده دمد روح از این سروش

از سنگ‌هــای غـار حـرا آیـد ایـن نـدا:

فریاد بی‌صدای خـدا تا بـه کی خموش؟

اقرأ! بخوان! بخوان! که خدا گویدت بخوان

اقرأ! و ربک ای همـه سر تا قدم خروش

اقرأ! بخوان! که قلب بشر بی‌قرار توست

فصـل خـزان گذشت؛ طلوع بهار توست

اقرأ! بخوان! که نور نبوت دمیده است

اضرب گذشت؛ نوبت اقرأ رسیده است

اقرأ! بخـوان! بخوان! که خداوندگار تو

بهر نجات خلق، تـو را برگزیـده است

اقرأ! بخوان! که پیش‌تر از خلقت وجود

ذات خـدا پیامبــرت آفریــده اسـت

اقرأ! بخوان! که از همگان دلبری کنی

مــا کبریـایـی و تـو پیــام‌آوری کنی  

بنگر به کعبه ذکر بتـان یامحمّد است

فریاد بی‌صـدای جهـان یامحمّد است

خورشید و ماه و قطره و دریا و کوه و دشت

با هم ندایشـان همگان یامحمّد است

آوای اولیـای خــدا تـا خـدا خـداست

هر لحظه با هزار زبان یامحمّـد است

در پهن ‌دشت ملک خـدا انقلاب کن

با دست ما تو بتکده‌ها را خراب کن

ای کل وحی، در نفـس جان‌فـزای تو

دیگر بـه تخته‌سنگ حرا نیست جـای تو

ما کرده‌ایم اراده که تا حشر، سرکشان

سـر آورند یکسـره بر خـاک پـای تو

ما کرده‌ایم اراده کـه بـر قلـۀ کمـال

باشـد در اهتــزاز، همیشـه لـوای تو

ای بت‌شکن که هست سر بت شکستنت

دسـت علـی بـود تبـر بـت شکـستنت

تو پیش‌تر ز خلق و پس از خلق، رهبری

هـم اولیـن رسـول هم آخـر پیمبری

پیغمبری به نام تو گردید ختم و بس

با آن کــه از تمـام پیـام‌آوران سری

از آدم و خلیل و کلیم و مسیح و نوح

ای برتـرین سفیـر الهـی تـو برتری

تا روز حشـر، زنـدۀ جاوید، دین توست

قرآن کتاب توست، علی جانشین توست

یاری که هست بـر تو برادر فقط علی‌ست

پیروز بـدر و خنـدق و خیبر فقط علی‌ست

شهـر بــزرگ علـم الـهـی فقــط تویـی

این شهـر را دری‌ست که این در فقط علی‌ست

شمشیـرِ حـق و شیـر خروشـان توست او

اعلام کن به خلق که حیدر فقط علی‌ست

تو جان جان عالمی و جان تو علی‌ست

مـا حافظ توایم و نگهبان تو علی‌ست

امـروز، اوج قلـۀ هستـی سریـر توست

خورشید بر فراز فلک سر به زیر توست

تـا دیـن زنـدۀ تـو نمیــرد نوشتـه‌ایم

غـار حـرا مقدمـه‌ای بـر غدیر توست

تـو شهریـار عالـم امکـان محمّــدی

حکم صریح ماست که حیدر وزیر توست

این نکته در صحیفه وحی تو خواندنی‌ست

بعثت اگـر غدیـر نباشـد نمانــدنی‌ست

برخیـز تــا ابـوذر و سلمـان بپروری

مقــداد در تجلــی قــرآن بپـروری

در روزگار تیرگی و جهل و خودسری

اسـلام آوری و مسلمــان بپــروری

برخیز تا به خُلق خوش و ذوالفقار عدل

در سینه‌هـا محبت و ایمـان بپروری

فرق صنم بکوب و سخن از صمد بگو

سنگت اگـر زننـد سپـر شـو احد بگو

باید رها خلایق از این خودسری شوند

رو سوی حق کنند و ز باطل بری شوند

باید کلاف جان همه گیرند روی دست

بازار یوسفـی چـو تـو را مشتری شوند

تا مکتب تـو زنـده بمـاند چـو نـام تو

بایـد تمـام امـت تـو حیـدری شـوند

آغاز کار تو همه نور و هدایت است

اما کمال مکتب تو در ولایت است

تو آفتاب و نور جهان‌گسترت علی‌ست

تو خود پیمبری و پیـام‌آورت علی‌ست

حتـی اگـر تمـام جهان دشمنت شوند

ما یاور توایم و همه لشکرت علی‌ست

با آن که هست بر سر دستت کتاب وحی

قـرآن ناشنـاختۀ دیگـرت علــی‌ست

هرجا دلت گرفت سخن با علی بگو

حتی به جنگ بدر و احد یاعلی بگو

ای روی حق جمال منیر تو یاعلی

ای قلـۀ کمــال سریــر تو یاعلی

تنهـا نه در صحابـه کـه در جمـع انبیا

هرگز کسی نبوده نظیر تو یـاعلی

مـا از طریـق تـو بـه محمّد رسیده‌ایم

غار حرای ماست غدیر تو یـاعلی

روز نخست تـا کـه ولـی آفریده شد

"میثم" هم از برای علی آفریده شد

پیامبر اعظم(ع)-مدح-مبعث



بر سر آشفته ام زلف پریشان ریخته

در دل حیران من آیات حیران ریخته

نیستم ناراحت از این که شهیدم کرده اند

خون من گر ریخته در پای جانان ریخته

سفره ی دل باز کردن پیش مهمان بهتر است

پس دلم هر آن چه دارد پای مهمان ریخته

تا مقام قاب قوسین ابتلا باید کشید

در بیابان طلب خار مغیلان ریخته

گاه باید بیشتر همرنگ شد، مثل اویس

نذر یک دندان جانان، چند دندان ریخته

هر دو عالم، عالمی دارند پیش مقدمت

آن یکی دل ریخته است و این یکی جان ریخته

گر چه آدم، گر چه عیسی، گر چه موسی... باز هم

گمتر از درهای دربار تو دربان ریخته

بس که خاطرخواه داری و عزیزی که خدا

جای گل روی سرت آیات قرآن ریخته

نذر این پیغمبری خوب است ذبحی رد کنی

عید مبعث در ضمیرش عید قربان ریخته

آن قدر ذات خدا در تو تجلی کرده است

زآن همه یک جلوه اش را در خراسان ریخته

با علی بودن فقط راه مسلمان بودن است

ور نه از این نامسلمان ها فراوان ریخته

شب، شب مبعث ولی یاد نجف افتاده ام

بس که از روی لبت ذکر علی جان ریخته

یا نبی و یا نبی و یا نبی یا مصطفی

یا علی و یا علی و یا علی و یا مرتضی

پیامبر اعظم(ع)-بعثت  


 

عشقت مرا اسیر بیابان نوشته است

مجنون ترین صحابی دوران نوشته است

این هم ز مشکلات و مکافات عاشقی است

دست مرا برای گریبان نوشته است

از دست اختیار تو راه فرار نیست

این جبر را خدات به پامان نوشته است

مانند تو امیر فقط یک نفر ولی

مانند من اسیر فراوان نوشته است

شکر خدا که نام مرا اعتبار تو

سلمان نوشته است، مسلمان نوشته است

نام تو را به آب طلا دستِ کردگار

بالای تخت و تاج سلیمان نوشته است

کم ناز کن دو آیه از این سوره را بخوان

اصلاً خدا برای تو قرآن نوشته است

امشب قلم زدند پریشانی مرا

با تو رقم زدند مسلمانی مرا

قرآن بخوان و راه خدا را نشان بده

توحید را نشان زمین و زمان بده

قرآن بخوان و با نفس آسمانی ات

این مرده های روی زمین را تکان بده

قرآن بخوان و بال مرا از قفس بگیر

اندازه شعور پرم آسمان بده

آخر چه قدر قوم پسر دار می شوند

دختر به دست دامن این مادران بده

جز با صدای عشق مسلمان نمی شوم

پس لطف کن خودت در ِگوشم اذان بده

قرآن بخوان بگو که خدا واحد است و بس

هر که ادلّه خواست علی را نشان بده

تو آسمان مکه ای و ماه تو علی ست

تنها دلیل روشنیِ راه تو علی ست

مکه گرفته بوی خدا از دعای تو

پیچیده در زمانِ همیشه صدای تو

پایین بیا ز کوه دخیلی بیاورند

دست توسل همگان بر عبای تو

امشب فرشته ها همه پرواز می کنند

اطراف آستانه­ی غار حرای تو

از این به بعد چشم تمام قنوت ها

ایمان می آورند به یا ربّنای تو

از این به بعد شمس و قمر روی دست تو

از این به بعد مُلک و مکان زیر پای تو

پرواز با دو بال میسر شود، بلی

قرآن برای توست، علی هم برای تو

احمد شدی کتاب شدی مصطفی شدی

حالا تمام دار و ندار خدا شدی

امشب که تاج نور نشاندند بر سرت

خالی است ای نبیِّ خدا جای مادرت

آن بانویی که زحمت بسیار می کشید

تا این که این زمانه ببیند پیمبرت

ای زیر سقف فاطمه ات عرش دومت

دیدار روی فاطمه معراج دیگرت

غیر از کلام حق سخنی بر لبت نبود

هر ظهر جمعه وقف علی بود منبرت

هر جا که پا نهادی و هر جا که سر زدی

دیدی علی امیر نجف را برابرت

فکر برادری؟! چه کسی بهتر از علی

از این به بعد شاه ولایت برادرت

از این به بعد شیر خدا آفتاب توست

مهر علی تمامی دین کتاب توست

شصت و سه سال زندگی ات مهربان گذشت

با کیسه های وصله ایِ آب و نان گذشت

شصت و سه سال زندگی ات بین کوچه ها

در بندۀ خدا شدن این و آن گذشت

گاهی میان دورترین خانه­ی زمین

گاهی میان دورترین آسمان گذشت

گاهی کنار سفره بیوه زنان شهر

گاهی کنار خاطرۀ کودکان گذشت

وقت نزول حضرت خاکی نشین شدی

وقت صعود ردّ تو از بی کران گذشت

آن روزها که شعب ابی طالبی شدی

ایام درد بود ولی همچنان گذشت

ای آن که زندگی تو خرج نجات شد

ای آن که زندگی تو با مردمان گذشت

برگرد رنج و درد بشر را نگاه کن

این زندگیِ سرد بشر را نگاه کن

یک عده ای به عشق تو دور از وطن شدند

یک عده ای ندیده اویس قرن شدند

از خانواده ام همه عبدالله شما

از خانواده ات همه آقای من شدند

تو پیر خانواده بزرگ قبیله ای

محصول زندگی تو پنج تن شدند

یک عده زینب و علی و فاطمه شدند

یک عده ای حسین شدند و حسن شدند

بعد تو دختر تو و زینب کنار هم

مشغول کار بافتن پیرهن شدند

یک عده بچه های تو پاره جگر ولی

یک عده بچه های تو پاره بدن شدند

این کشته ها تمام جگر گوشۀ تواند

یا ایها الرسول ببین بی کفن شدند

«یا مصطفاه» این تن پامال را ببین

این کشته فتاده به گودال را ببین

علی اکبر لطیفیان