امام زمان(عج)-مناجات

 

گفتم به دیده: امشب اگر یار بگذرد

 راهش به گریه سد کن و مگذار بگذرد

گفتا چه جای گریه؟ که او هم چو ماه نو

 رخسار خود نکرده پدیدار بگذرد

بگذشت از کنار من آن سان که بوی گل

 دامن کشان ز ساحت گلزار بگذرد

در باغ گل نمی نهد از خویش جای پا

 از بس که چون نسیم، سبکبار بگذرد

گفتم: دمیده پیش تو، خورشید را ببخش

 گفتا: مگر خدا ز خطاکار بگذرد

غافل ز دوست یک مژه بر هم زدن مباش

 آیینه شو که فرصت دیدار بگذرد

دردا که بی فروغ دل آرای روی دوست

 هر روز ما به رنگ شب تار بگذرد

سرشار از تجلّی یارند لحظه ها

 حیف است عمر ما که به تکرار بگذرد

ترک دل است از نظر عارفان محال

 کی جَم ز جام آینه کردار بگذرد؟

در طور دل به نور تجلّی نوشته اند:

 زین جلوه زار کوکبه ی یار بگذرد

این جا کسی به فیض تماشا نمی رسد

 تا خود چه ها به طالب دیدار بگذرد

گر در ولای آل علی صرف می شود

 از خیر عمر بگذر و بگذار بگذرد

ای کاش این دو روزه ی باقی ز عمر نیز

 در صحبت ائمه ی اطهار بگذرد

امشب بیا به پرسش «پروانه» ای عزیز!

 زان پیشتر که کار وی از کار بگذرد

امام زمان(عج)-مناجات

 

یک لحظه با تو بودن، از عمر جاودان بِه

یک زخم از تو بر تن، از صد هزار جان بِه

خاک درِ تو بر رو از آبروست خوش تر

خار ره تو در باغ از سرو بوستان به

هر سو تو روی آری از کعبه می بری دل

هر جا تو پا گذاری از چشم آسمان به

اشکی که بر تو ریزد گردد شراب کوثر

قلبی که بر تو سوزد از گلشن جنان به

وقتی نخوانم از تو وقتی نگویم از تو

خاموشی ام ز گفتن، لالیم از زبان به

یک گوشه در حریمت از وسعت دو عالم

یک قطره از فراتت از بحر بی کران به

زخم تو مرهم دل، درد تو داروی جان

نام تو بر زبان ها از ذکر قدسیان به

دامان کربلایت از قلب عرش خوش تر

گودال قتلگاهت از ملک لامکان به

تا می سراید از تو تا می نویسد از تو

یک لحظه عمر "میثم" از عمر جاودان به

زبان حال امام حسن عسگری(ع)-شهادت

 

بیا و سـر بـه روی سینـه‌ام بگذار، مهدی‌جان

شرر زد بـر درونـم زهـر آتشبـار، مهـدی‌جان

بیـا تـا سیـر بینـم وقـت رفتن، ماه رویت را

که می‌باشد مرا این آخرین دیدار، مهدی‌جان

در ایـام جوانـی سیـر گردیـدم ز جـان خود

ز بس بر من رسیـد از دشمنان آزار، مهدی‌جان

از آن ترسم که بعد از من، تو در تنهایی و غربت

به موج غم گذاری چهره بر دیوار، مهدی‌جان

تـو در ایـام طفلـی بی‌پـدر گشتـی، عزیزِ دل

مرا شـد در جوانـی پـاره قلب زار، مهدی‌جان

از آن می‌سوزم ای نور دو چشم خود، که می‌بینم

تو بهر گریه کردن هـم نداری یار، مهدی‌جان

غـم تـو بیشتـر باشـد ز غم‌هــای پـدر، آری

اگر چه دیـده‌ام من محنت بسیار، مهدی‌جان

تـو بایـد قرن‌ها در پـردۀ غیبت کنـی گریه

بُود هـر روز روزت مثل شامِ تـار، مهدی‌جان

تو باید قرن‌ها چون جد مظلومت علی باشی

به حلقت استخوان باشد، به چشمت خار، مهدی‌جان

بگیر از مرحمت، فردای محشر، دست «میثم» را

که بر جـرم و گناه خود کند اقرار، مهدی‌جان

امام حسن عسکری(ع)-مناجات



عزیز فاطمه ای مهربان بی همتا!

دوباره سائلی آمد، درِ حرم بگشا

نشان خانه تان را ز هر که پرسیدم

- نشان سیدی از خانواده ی زهرا -

به گریه مردمِ عابر جواب می دادند

برو به کوچه ی رحمت، محله ی طاها

کسی به داد دل من نمی رسد جز تو

بگیر دست مرا خورده ام زمین آقا

اگر اجازه دهی داخل حرم بشوم

کنار سفره ی فضلت نشینم ای مولا

بزرگ زاده چه مهمان نواز و خون گرمی

گذاشتی دهنم زود لقمه ی خود را

مگر سرای تو دارالنعیم عشاق است؟

هزار لیلی و مجنون نشسته اند این جا

امام عسگری ای تکیه گاه امروزم

رها نمی کنمت تا قیامت فردا

دعا کنید که همسایه ی شما باشم

جوار چشمه ی تسنیم جنت الاعلی

اگر بهشت بیایم، بدان که بنشینم

به زیر سایه ی مهرت، نه سایه ی طوبی

هوای سامره دارد دل هوایی من

بده برات سفر -جان مادرت زهرا-

برای کرببلا خرجی سفر بدهید

به حق چادر خاکی زینب کبری

مدینه گر بروم تا سحر دعا خوانم

برای مهدی تان زیر گنبد خضرا

یگانه غایت خلقت وجود مادر توست

کجاست مرقد او؟ خاک بر سر دنیا

شنیده ام که غروب مدینه دلگیر است

شبیه حال و هوای غروب عاشورا

شنیده ام که نباید ز مشک حرفی زد

به خاطر دل پر درد مادر سقا

امام حسن عسکری(ع)-شهادت



سامرا "سُرّ من رأی" بودی

چند وقتی ست سرد و دلگیری

داری ای خاک پر ز غم کم کم

بوی شهر مدینه می گیری

 

هر کجا رفته ام دم مغرب

حرم اهل بیت غوغا بود

نه، ولی سامرا غروب که شد

خالی از زائر و چه تنها بود

 

چلچراغی نبود دور ضریح

فرش هایش تمام خاکی بود

غربت این چهار قبر غریب

از بقیع و مدینه حاکی بود

 

همه دل خوشی ما این بود

لااقل یک حسن حرم دارد

حال قبری خراب و ویرانه

پیش این دیدۀ ترم دارد

 

عمه و مادر امام زمان

قبرشان گر چه نیمه ویران بود

به خدا پا نخورده چادرشان

نشده رویشان به ضربه کبود

 

هر کسی رفت حج بیت الله

بست احرام از برای طواف

یاد آقای سامرا باشد

بین هر ناله و دعای طواف

امام حسن عسکری(ع)-شهادت



رنج و هجران و بلا از غربتم لبریز بود

دیده، عمری بود از غم های من خون ریز بود

کربلایم سامرا و قاتلم زهر جفا

گوشۀ تبعیدگاهم، قتلگاهم نیز بود

دیده ام از نینوا هر دم زیارتگاه داشت

ناله ام، صبح و مسا مانند رستاخیز بود

درد تحقیر و حکایت نامۀ بی حرمتی

گوشه هایی زان غضب های جنون آمیز بود

این همه درد و شکنجه این همه صبر و فراق

در بر خانه نشینیِ علی ناچیز بود

خاطر رنجیده ام، داغ در و دیوار داشت

عمر کوتاهم تماماً یاد آن دهلیز بود

اولین دست ستمگر، یاس طاها را شکست

بعد از آن غم، هر بهاری نزد ما پاییز بود

نقشۀ قتل من از دیرینه مطرح شد ولی

پیش دشمن فتنۀ تبعید دستاویز بود

زخم پنهان دلم، مرهم ندارد غیر زهر

از همان زهری که بهر مجتبی تجهیز بود

دست لرزانم، گواه زخم سوزان من است

کشتن این زهر مثل نیزه های تیز بود

امام حسن عسکری(ع)-شهادت



ز عرش، فاطمه تا که، دمِ حسن جان داد

 دوباره اشک من آمد کمی به من جان داد

برای غربت آقای سامرا باید

 هزار دفعه شکست و مرتباً جان داد

میان حجره جوانی ز درد می لرزید

 جوان موی سپیدِ غم و محن جان داد

دوباره یک حسن از داغ کوچه ها دق کرد

 جوانی اش همه شد صرف سوختن جان داد

ز بس که آه کشید و به روضه دم بگرفت

 -که "جای فاطمه من را بیا بزن" -جان داد

امام پاره گریبان روضه ها پر زد

 امام گریه کن شاه بی کفن جان داد

دوباره با لب تشنه ز کربلا می خواند

 شبیه جدّ خودش دور از وطن جان داد

دوباره حجرۀ او گوشه ای شد از گودال

 حسین شد، وسط دست و پا زدن جان داد

.

امام حسن عسکری(ع)-شهادت



روح خود را دمید در کاسه، کاسه هر بار شعله ور می شد

دامنش را گرفت آن آتش، لحظه در لحظه پیرتر می شد

زهر داشت تا اثر می کرد، در درونش عطش عطش می سوخت

آب نوشیده بود، اما حیف... آن عطش باز بیشتر می شد

نذر کردند تا بماند او... او ولی رفتنی ست، می داند

باز امن یجیب می خوانند، باز این ناله بی ثمر می شد

دست هایش چه سرد می لرزید، زیر باران گریه می دانست...

چتر او می شود دو دستی که، زیر باران اشک، تر می شد

داشت خورشید یازده می رفت، این خبر را زمین نمی دانست

کاش آن آسمان خبر می داد، تا که بعدش زمین خبر می شد

***

حال بعد از هزار و چندی سال فکر کردم که آمدی از راه:

آه! آقا چه خوب برگشتی... بی شما عمر ما هدر می شد

امام زمان(عج)-مناجاتی



گفتم به دیده: امشب اگر یار بگذرد

 راهش به گریه سد کن و مگذار بگذرد

گفتا چه جای گریه؟ که او هم چو ماه نو

 رخسار خود نکرده پدیدار بگذرد

بگذشت از کنار من آن سان که بوی گل

 دامن کشان ز ساحت گلزار بگذرد

در باغ گل نمی نهد از خویش جای پا

 از بس که چون نسیم، سبکبار بگذرد

گفتم: دمیده پیش تو، خورشید را ببخش

 گفتا: مگر خدا ز خطاکار بگذرد

غافل ز دوست یک مژه بر هم زدن مباش

 آیینه شو که فرصت دیدار بگذرد

دردا که بی فروغ دل آرای روی دوست

 هر روز ما به رنگ شب تار بگذرد

سرشار از تجلّی یارند لحظه ها

 حیف است عمر ما که به تکرار بگذرد

ترک دل است از نظر عارفان محال

 کی جَم ز جام آینه کردار بگذرد؟

در طور دل به نور تجلّی نوشته اند:

 زین جلوه زار کوکبه ی یار بگذرد

این جا کسی به فیض تماشا نمی رسد

 تا خود چه ها به طالب دیدار بگذرد

گر در ولای آل علی صرف می شود

 از خیر عمر بگذر و بگذار بگذرد

ای کاش این دو روزه ی باقی ز عمر نیز

 در صحبت ائمه ی اطهار بگذرد

امشب بیا به پرسش «پروانه» ای عزیز!

 زان پیشتر که کار وی از کار بگذرد

امام زمان(عج)-مناجات



دلم خوش است که عمری به پای گل خارم

مباد آن که برون افکنی ز گلزارم

چگونه یار بخوانم تو را که می بینم

تو خوب تر ز گل استی و من کم از خارم

دو قطره اشک خجالت، هزار کوه گناه

کرامتی که همین است جنس بازارم

محبت تو نیاید ز سینه ام بیرون

اگر کُشند به تیغ و کِشند بر دارم

به چشم پادشهان ناز می کند پایم

که خاک راه غلامان حضرت یارم

به حشر هم که برانی مرا ز خویش هنوز

از این که نام تو بردم به تو بدهکارم

پر از توام به تهی دستی ام نگاه مکن

مگو که هیچ ندارم، ببین تو را دارم

تو و رفاقت من حیف، حیف از تو

من و محبت تو، خواب یا که بیدارم

شراره ای بزن از سوز خویش بر جگرم

کز این شراره بسوزد تمام آثارم

به نار عشق تو یک عمر سوختم مگذار

دوباره روز قیامت برند در نارم

اجتماعی،سیاسی-امام زمان(عج)


 

جانی به من دهید كه جانان هنوز هست

جانم به لب رسیده و هجران هنوز هست

ما تشنگان چشمه‌ی نور ولایتیم

ساقی! نگاه كن لب عطشان هنوز هست

«مِنّا» نمی‌شویم ولی عاشق توایم

سلمان اگر نمانده مسلمان هنوز هست

با رهبرم برای فرج ندبه می‌كنم

این عهد بین مردم ایران هنوز هست

روشن نوشته خون شهید احمدی به خاك:

راه امام و راه شهیدان هنوز هست

بیداری جهان عرب داد می‌زند:

اندیشه‌های پیر جماران هنوز هست

سیلی مردمان ولایت مدار ما

جایش به روی صورت شیطان هنوز هست

در انتظار مقدمت ای یوسف بهشت

یعقوب چشم یوسف كنعان هنوز هست

محسن عرب‌خالقی



امام زمان(عج)-مناجاتی



زلف شب را به سراپای سحر می ریزم

تا خود صبح به راه تو قمر می ریزم

ساحل چشم من از شوق به دریا زده است!

چشم بسته به سرش، موج تماشا زده است!

جمعه را سرمه كشیدیم ،مگر برگردی!

با همان سیصد و فرسنگ نفر برگردی!

زندگی نیست، ممات است تو را كم دارد!

دیدنت ارزش آواره شدن هم دارد!

از دل تنگ من، آیا خبری هم داری؟

آشنا، پشت سرت مختصری هم داری؟

منتی بر سر ما هم بگذاری، بد نیست!

آه، كم چشم به راهم بگذاری، بد نیست!

نكند منتظر مردن مایی، آقا؟

منتظرهات بمیرند، میایی آقا؟

به نظر می رسد این فاصله ها كم شدنی ست!

غیر ممكن تر از این خواسته ها هم شدنی ست!

دارد از جاده صدای جرسی می آید!

مژده ای دل كه مسیحا نفسی می آید!

منجی ما به خداوند قسم آمدنی ست!

یوسف گم شده ی اهل حرم آمدنی ست!

وضع من را به خدا روضه تو سامان داد

من اگر گريه برايت نكنم ميميرم
وضع من را به خدا روضه تو سامان داد

فایل صوتی ماه صفر91..کربلایی عباس احمدی

کربلایی عباس احمدی ... روضه

کربلایی عباس احمدی ... شور ( دل دوباره پرکشیده)

کربلایی عباس احمدی ... واحد (نسوان ایچینده برتر)

کربلابلایی عباس احمدی ... شور ترکی (امان از دل زنیب)

کربلایی عباس احمدی ... شور (قبله ما دیوونه ها)

حضرت سکینه(س)-مدح و مصائب



ماهی که یادگار ز پنج آفتاب بود

بر چهره اش ز عصمت و عفت نقاب بود

پیوسته داشت جلوه در او صبر فاطمه

آیینۀ تمام نمای رباب بود

نامش که بود آمنه مادر سکینه خواند

که آرام بخش جان و دل مام و باب بود

پیوند بست عشق حسین و رباب را

یعنی سکینه حاصل این عشق ناب بود

این دختر حسین به میدان کربلا

با دختر بزرگ علی همرکاب بود

در کربلا حماسۀ اشک و پیام داشت

گلواژۀ قیام و گل انقلاب بود

او را اگر حسین به همراه برده است

نِی حُسن اتفاق که یک انتخاب بود

در پاسخ عطش زدۀ نوگلان عشق

آب ار نداشت دامن او پر گلاب بود

لب های خشک و تشنۀ او را به هر سوال

یک مدّ آه، فاصله، وقت جواب بود

می کرد ناله اش جگر سنگ را کباب

از بس دلش ز آتش غم ها کباب بود

دشمن اگرچه معجر او برده است باز

در پردۀ جلال خدا در حجاب بود

از یاد قتله گاه و شهیدان سر جدا

نقش ضمیر او شب و روز التهاب بود

در یاد داشت آن شب و روزی که از عطش

طوفان خیمه زمزمۀ آب آب بود

در یاد داشت آن شب و روزی که اصغرش

از آب و شیر مانده و در پیچ و تاب بود

در یاد داشت آن که رخ شیرخواره را

آهسته بوسه می زد و او گرم خواب بود

در یاد داشت آن که به مقتل دوید و دید

خورشید پاره پاره به روی تراب بود

آن ناز پروریدۀ دامان افتخار

کی جای او خرابه ی شام خراب بود

در آفتابِ گرمِ بیابانِ راه شام

سرهای روی نیزه سرش را سحاب بود

حضرت سکینه(س)-مدح و وفات


 

ای چشم حسین بر جمالت

وی مظهـر فاطمـه، جلالت

تعظیم کمـال بــر کمـالت

تحسین رسول بر خصالت

بر قلب پدر سکینه‌ای تو

در بیـت ولا امینـه‌ای تو 

تـو سـوره نـور اهل‌بیتی

تو شادی و شور اهل‌بیتی

در سینه سـرور اهل‌بیتی

تو نخلـه طور اهل‌بیتی

تو دختر مــاه و آفتابی

آیینــه زینـب و ربابی 

گل بر تو، گلاب بر تو نازد

عطشانـی آب بـر تـو نازد

آیـات حجـاب بر تو نازد

تنهـا نـه رباب بر تو نازد

حقـا کـه تو فخر عالمینی

ممدوحـه زینب و حسینی  

ای چشم حسین را نظاره!

بـر فاطمـه، زینب دوباره

فریـاد گلـوی پـاره پاره

وصف تو فراتر از شماره

تا حشر، سکینه ولایت

آرامـش سینـه ولایت 

تو وجه خدای را گواهی

در قـلب پدر، شرار آهی

بیـن اسـرا چـراغ راهی

پیغــام ‌رسان قتلگاهــی

پیغامت از آن رگ بریده

تا حشـر قیامت آفریده 

در فُلک ولا، سکینـه‌ای تو

راضیــه‌ای و امینــه‌ای تو

یک کرب و بلا مدینه‌ای تو

چون فاطمه بی‌قرینـه‌ای تو

تـو آیه حُسن ابتلایـی

قرآنِ شهیـدِ کربلایی 

در مقتل خون چو پا نهادی

لب بــر گلـوی پدر نهادی

روی تـن پاکـش اوفتـادی

این گونه بــه مـا پیام دادی

ما عترت عصمت و حجابیم

در مـلک عفــاف آفتابیم

بــا آن همــه داغ بـی‌نهایت

مــی‌بود بـه محضـر ولایت

از بــردن چــادرت شکایت

ای شعلـه مشعــل هــدایت

توحید و کتاب زنده از توست

آیات حجـاب زنده از توست 

در بحر عفاف، گوهری تو

بر فُلک کمـال، لنگری تو

هنگام خطابـه، حیدری تو

زیرا به حسین، دختری تو

تو سینهْ ‌سپـر به هر بلایی

تو یـاسِ کبـودِ کربلایـی 

ای در نفست صدای زینب

در هر سخنت ندای زینب

هم‌سنگر و پا به پای زینب

مـرآت خـدا نمــای زینب

«میثـم» به ثنای تو چه خواند

هــر چنـد ز لب گهر فشاند



امام حسین(ع)-مناجات



دلتنگ شب‌های توام آقا بدانید

اصلا شما بغض وجود آسمانید

صدها ستاره بر زمین پاشیده هر شب

وقتی عبای دوش خود را می‌تکانید

تکرار بعضی چیزها آنقدر بد نیست

مثل همین تَک جمله‌ی «پیشم بمانید»

رنگ مناجات ملائک را بگیرم

بر جانمازم تا که تربت می‌رسانید

آقا بفرمائید ما سنگی نداریم

از روی نیزه آیه‌ای قرآن بخوانید

از آب سقاخانۀ چشمم بنوشید

حالا که در شهر دل من میهمانید

زبان حال حضرت سکینه(س)


 

هر کسی گوشش به حرفای منه

دیگه از تشنگی فریاد نزنه‏

هر چی مرد تو ماها بود، فدا شده

بچه‏ها بابا دیگه تنها شده‏

بابای ما دیگه سقا نداره

بره آب برای ماها بیاره‏

من از این گوشه‏ی خیمه می‏دیدم

حرفاشو با قوم کافر شنیدم‏

بچه‏ها دست بابا خونی شده

گمونم شش ماه قربونی شده‏

عبا رو طوری رو اصغر کشیده

معلومه خیلی خجالت کشیده‏

به خون فرق داداش اکبرمون

به تمام گل‏های پرپرمون‏

دیگه از خیمه‏ها بیرون نریزید

جلوی چشم بابا اشک نریزید

نذارید بابا خجالت بکشه

هر چه از دشمن کشیده بسشه‏

ما خمار آلودگان را یا علی جامی بده

غم به دل آموختم تا بلکه غمخوارش شوی

شیشه دل را شکستم تا خریدارش شوی

در غمت بیمار شد دل تا پرستارش شوی

بر سر بالین من بنشینی و یارش شوی

ور که خود یارش نمی گردی، دلآرامی بده

ما خمار آلودگان را یا علی جامی بده

بینوایان رهت را هم سرانجامی بده

 

مدّتی در کعبه دل بت پرستی کرده ام

در کمال سرفرازی رو به پستی کرده ام

اینک از صهبای باقی میل مستی کرده ام

آرزوی مستی از جام الستی کرده ام

ساقی مجلس! مرا صهبای گلفامی بده

ما خمار آلودگان را یا علی جامی بده

بینوایان رهت را هم سرانجامی بده

بقیه در ادامه مطلب…


ادامه نوشته

از دو دنیای تو ایوان نجف ما را بس

در هیاهوی ملک صحن تو دیدن دارد

شربتی آب در این کعبه چشیدن دارد

با اذان حرمت اشک چکیدن دارد

هم علی هم ولی الله اش شنیدن دارد

ای خدا حب علی اهل تمنا را بس

از دو دنیای تو ایوان نجف ما را بس

...

خوش به حالم نجفم "مست امین اللهم"

سر به دیوار حرم ملتمس درگاهم

یاعلی گوشه نگاهی به نگاهم، آهم

چقدر اشک بریزم که تو را می خواهم

چه خوش است بین رواق تو ز پا افتادن

صد و ده بار در ایوان نجف جان دادن

...

من مسکین چه یتیمانه اسیرت شده ام

مومن خانه ی گل، فرش حصیرت شده ام

یاد "انگشتر و آن مرد" ... فقیرت شده ام

و ز اهالی خیابان غدیرت شده ام

شب و ایوان علی، رقص جنون، نادعلی

هر طرف حرف علی ذکر علی یاد علی

...

شیعه و صبح نخستین و تولای علی

شیعه و وقت مدد نام دلارآی علی

شیعه و عاقبت عمر و تماشای علی

شیعه و لحظه به لحظه "پدری های علی"

از عدالت چه بگوییم به جز عین تو شاه

با زیادی رفو بر روی نعلین تو شاه

روز عاشورا که روز عشق بود

 روز عاشورا که روز عشق بود                       جام یاران پر ز سوز عشق بود

              بانگ میزد ساقی بزم بلا                        عاشقان را آشکار و برملا

               کای گروه باده خواران الست                        باید از  جام  بلا  گردید مست

              از در و دیوار می بارد بلا                       تا کند خیل شما را مبتلا

               باده خوران! همدم ساقی شوید                       سر خوش از جام هوالباقی شوید

              باده خوران گرد او گشتند جمع                       جانشان پروانه شد بر گرد شمع

      هر که را د رحد خود میریخت می                       تا کند این راه را مستانه طی

          تا مبادا مستی اش افزون شود                       حالتش از باده دیگرگون شود

                  مستی اکبر ز یاران بیش بود                       جام را از دست ساقی می ربود

            هرچه می در ساغرش میریخت او                       میشنید از او که: ساقی! باده کو؟

       ساغرم پر کن دمادم از شراب                       تا کند هر ذره ام را آفتاب

 کی توان سرمست شد زین یک دو جام؟                       باده نوشی خوش بود، اما مدام!

          خوش بود با می مدام آمیختن                       باده را دائم به ساغر ریختن

   می که بی اندازه باشد خوشتر است                       مرد این میدان علی اکبر است

                   ساقی دانادل و صافی ضمیر                       گفت با او: هرچه خواهی باده گیر

                    آنقدر می از سبوی او کشید                       تا که رنگ او گرفت و هو کشید…

    چون حسین این جلوه را نظاّره کرد                       جامه بر تن از تحیّر پاره کرد

        کاین چه رسم عشق بازی با خداست                       اکبرست این در تجلّی، یا خداست

          چون شنید انیّ انا الله از درون                       کرد خود نعلین را از پا برون

                 سر برهنه جانب یاران دوید                       پابرهنه سوی میخواران دوید

                 کاینک اکبر در تجلّی گاه اوست                       دیگر اکبر نیست آنجا بلکه هو ست

             هرچه می بینید آیات وی است                       عالم امکان ظهورات وی است

              در فنای ما بقا دارد حضور                       لا ی ما الاّ درآرد در ظهور

        بنگرید ای باده خواران آشکار                       در جمال اکبرم رخسار یار

            هر که را میل تماشای خداست                       رو کند آنجا، که طور انبیاست…

    هرکه از آن باده ساغر میکشید                       نعرۀ الله اکبر می شنید

  زان سپس در عرصۀ غیب و شهود                       ذکر تسبیح ملک، تکبیر بود

   محمدعلی مجاهدی(پروانه)

گر تشنه لبی، منتظر حضرت باش

گر تشنه لبی، منتظر حضرت باش

از هجر رخش، هماره در حسرت باش

خواهی که شود فرج برایت نزدیک

پس پیرو یوسف و "ولی نعمت" باش


اللهم عجل لولیک الفرج

عالم فدای یوسف کنعان فاطمه

بر خط به خط زلف زلیخا نوشته اند

عالم فدای یوسف کنعان فاطمه سلام الله علیها

سالها می گذرد باز گرفتار خودم

سالها می گذرد باز گرفتار خودم

با همین حال به دنبال دل یار خودم

در به در در پی یک نسخه شفا بودم لیک

من بیچاره یک عمر است که بیمار خودم

کار دنیا به خودش برده و مشغولم کرد

بی وفا بوده ام ، اینجور پی کار خودم

به همین رنگ ریائی دل خود خوش کردم

غافل از خون جگر خوردن دلدار خودم

روز و شب گریه ولی معرفتی نیست که من

بسته و سوخته ی این تن تبدار خودم

من و دلبستگی اینجور به دنیا ، ای وای

سالها می گذرد باز گرفتار خودم

با اینکه بی وفا شده ام با وفا ببخش

با اینکه بی وفا شده ام با وفا ببخش

این بار محض خاطر زهرا(س) مرا ببخش

خود را اسیر بند معاصی نموده ام

من توبه می کنم تو فقط بنده را ببخش

خوبی نکرده ام که تو خوبی کنی ولی

آقا بیا و جان عزیزت شما ببخش

بد کرده ایم یوسف در چاه فاطمه(س)

یا ایّها العزیز دل ما بیا ببخش

اینجا تمام یوسف خود را فروختند

این قوم را به خاطر مشتی گدا ببخش

کنعان خراب گشت و صفا پر کشید و رفت

دیگر بیا به کلبه ی احزان صفا ببخش

وحید محمدی

بیا نگار دل آرای فاطمی شوکت

بیا نگار دل آرای فاطمی شوکت

بیا عزیز خدا ، ای امیر با عزّت

توئی که جنِت موعود سینه زن هایی

علم به دوش غریب همیشه ی هیئت

قنات جاری اشک زلال من را باز

پر آب کن به یکی جلوه از یم رحمت

ببار حضرت باران که دشت خشکیده

ببار بر سر این خاک خشک و بی برکت

به حق گوشه نشینان ببخش اگر من هم

به هفته های بدون تو کرده ام عادت

چقدر بغض گلوگیر جمعه هاغ سخت است

چقدر سخت و گلوگیر و پر غم و محنت

دگر به سوی معاصی نمی روم آقا

عزیز فاطمه دیگر خیالتان راحت

چه مجلسی بشود آن محرّمی آقا

که روضه را تو بخوانی خدا کند قسمت

اشعار شهادت امام حسن عسگری(ع)


 

برپاست به بزم پدرت شور و نوایی

من چشم به راه تو نشستم، تو کجایی؟

 

تو صاحب این روضه و مهمان تو هستم

آقا به پذیرایی مهمان نمی آیی؟

 

جانم به فدای غم تو، آجرک الله

بنداز به دوشم تو خودت شال عزایی

 

زهر ستم از پای درآورده پدر را

حالا پسر  و روضه و تشییع جدایی

 

در ظاهر اگر کوچکی و کودک و کم سن

در واقع بزرگی و ابوالفضل نمایی

 

عالم همه قربان گل فاطمه مهدی...

....امشب تو خودت سینه زن و نوحه سرایی

 

من گریه کن روضه ی بابای غریبت

تو فکر من و کوله سنگین خطایی

 

نور دل زهرا به عزا خانه بابا

سر میزنی و میکنی ام کرب و بلایی

 

حسین ایمانی

ادامه نوشته

زينب آئينه ي جلال خداست

زينب آئينه ي جلال خداست

چشمه ي جاري كمال خداست

 

ردّ پايش مسير عاشوراست

خطبه هايش سفير عاشوراست

 

مثل كوهِ وقار برگشته

وه چه با افتخار بر گشته

 

غصّه و ماتم دلش پيداست

رنگ مشكي محملش پيداست

 

پشت دروازه خواهري آمد

خواهر بي برادري آمد

 

خواهري كه تنش كبود شده

رنگ پيراهنش كبود شده

 

نيمه جاني كه كاروان آورد

با خودش چند نيمه جان آورد

 

كارواني كه شير خواره نداشت

گوش هايي كه گوشواره نداشت

 

گر چه خورشيد عالمين شده

چند ماهي ست بي حسين شده

 

چند ماه است ديده اش ابري ست

بر سرش سايه ي برادر نيست

 

آسمان بود و غم اسيرش كرد

خاطرات رقيه پيرش كرد

 

رنگ مويش اگر سپيده شده

بارها بارها كشيده شده

 

 بهر اُمّ البنين خبر آورد

از ابالفضل يك سپر آورد

 

از حسينش فقط كفن آورد

چند تا تكّه پيرهن آورد

 

علي اكبر لطيفيان

اشعار بازگشت کاروان اهل بیت(ع) به مدینه

 

نغمه ای در مدینه پیچیده

که بشارت؛ بشیر آمده است

کاروانی که رفته برگشته

پیشوازش سفیر آمده است

**

بی بی ام البنین بده مژده

سایه بانت دوباره می آید

نه فقط زینب و حسین و رباب

تازه یک شیرخواره می آید

**

باز هم خانه میشود روشن

گِرد تو باز میشود غوغا

شانه ای میزنی و می بافی

باز گیسوی دخترانت را

**

لحظه ای بعد پای دروازه

دل ام البنین تپیدن داشت

عاقبت کاروان ز راه آمد

کاروانی که وای...دیدن داشت

**

هیچ کس را میانشان نشناخت

هیچ کس از مسافرانش را

گشت ام البنین ندید اما

بین آن جمع سایه بانش را

**

مات در بین شان کمی چرخید

رنگ های پریده را می دید

چشم تارش نمیکند باور

دختران خمیده را می دید

**

هیچ رنگی به روی گونه ی شان

جز کبودی و ارغوانی نیست

احتیاجی نبود شانه کشند

روی سرها که گیسوانی نیست

**

حال و روز غریبه ها را دید

گفت باخود کجاست مقصدشان؟

سر و پای همه پر از زخم است

حق بده او نمی شناسدشان

**

آمد از بین شان شکسته ترین

بانویی که ندیده بود او را

کرد بی اختیار یاد زهرا را

یاد دیوار...یاد پهلو را

**

به نظر آشناست اما کیست

آمد و راه چاره ای را داد

زینبش را شناخت وقتی که

دست او مشک پاره ای را داد

**

گفت مادر سرت سلامت باد

پاسخش داد پس حسینت کو

گفت عثمانت از نفس افتاد

پاسخش داد پس حسینت کو

**

گفت رأس عبدالّه تو را بردند

پاسخش داد پس حسینت کو

جعفرت را به نیزه آزردند

پاسخش داد پس حسینت کو

**

گفت مشک و علم به غارت رفت

ناله ای کرد پس حسینم کو

سر عباس هم به غارت رفت

ناله ای کرد پس حسینم کو

**

گفت دیدم میان گودالش

لبش از تشنگی به هم میخورد

بشکند دست حرمله تیرش...

...پیش چشمان مادرم میخورد

**

تا کسی جا نماند از غارت

سپر و خود و جوشنش بردند

سر او روی دامن زهرا

زود پیراهن از تنش بردند

**

گیسویی سوی خاک ها وا بود

چشم هایش به قاتلش افتاد

رفت از هوش مادرم وقتی

سر سرخی مقابلم افتاد

اشعار شهادت امام حسن عسکری علیه السلام

هر کس که رفت دیدن صحن و سرای تو

آتش گرفت سوخت وجودش برای تو

گنبد شکسته بود و ضریحی نمانده بود

افتاده بود پرچم و گلدسته های تو

یادم نمی رود صف زوار خسته را

تشنه گرسنه تا بخورند از غذای تو

آن گوشه ای که پله به سرداب می رسد

پیچیده بود زمزمه ربنای تو

خاکی تر ازحریم تو آقا ندیده ام

حتی پرنده پر نزند در هوای تو

حالا دوباره اشک مرا در می آورد

خاکی ترین حیاط، ولی با صفای تو

در لحظه های آخر خود می زدی صدا

جانم به لب رسید دگر مهدی ام بیا

ناله مزن دوباره چنین روضه پا نکن

مهدی رسیده است پسر را صدا نکن

خیلی عجیب از جگرت آه می کشی

دیگر بس است گریه مکن ناله ها نکن

خونی که ریخت از لب تو ارث مادری ست

از خون دل محاسن خود راحنا نکن

یاد سر بریده نکن حال تو بد است

این خانه را به تشنگی ات کربلا نکن

جان پسر به لب شده با دیدن رخت

در پیش چشم او سر این زخم وا نکن

بعد از تو روی شانه مهدی ست بار تو

فکر غریب ماندن اصحاب را نکن

این جا اگر به بوی مدینه معطر است

بوی بقیع و چادر خاکی مادر است

مهدی نظری