حضرت عبدالله بن الحسن(ع)



پا گرفته در دلم، آتشی پنهان شده

بند بندم آتش و، سینه آتش دان شده

اشک هایم می چکد، بر لبت یعنی که باز

آسمان تشنه ام، موسم باران شده

بین این گودال سرخ ،در دل این قتلگاه

دیدمت تنهاترین، غرق در طوفان شده

صد نیستان ناله را، هر نفس سر می دهم

بی سر و سامان توست، آه سرگردان شده

یک طرف من بودم و، عمّه ای دل سوخته

یک طرف امّا تو و، خنجری عریان شده

نیزه ای خون می گریست، پای زخم کاریش

قصد زخمی تازه داشت، دشنه ای پنهان شده

حال با دستت بگیر، در میان تیغ ها

زیر دستی را که از، پوست آویزان شده

امام حسن (ع)

امام حسن (ع)



نگاه کردی و قلبم عجیب جادو شد


پرید رنگ من امشب شبیه لیمو شد



میان چشم تو یک گله ای پراز آهوست



خوشابحال کسی که شکار آهو شد



میان چشم تو یک بیشه پراز شیراست


نگاه کردی و لشکر چه ساده جارو شد



هلال ابرویت آقا شبیه شمشیری است


که در میان کشاکش صداش هوهو شد



شبیه هیبت چشمان مرتضی چشمش


قوی ترین یل عالم به پاش ترسو شد




کرم نما که کریمی گدایت آمده است


شما ز بسکه کریمی گدات پرروشد

***

(فــریــدمـــحــمــدی)

امام حسن مجتبی(ع)-مدح


 

سرم را در عدم خاک تو کردند

تو را سینه، مرا چاک تو کردند

تو را با ناز لولاک آفریدند

مرا اِعراب لولاک تو کردند

تو را در حمد، مالک نام دادند

مرا هم جُزء املاک تو کردند

اگر ما را گِل از عشقت سرشتند

به آب چشم نمناک تو کردند

حدیث شمع را بر خاک لیلى

از آن بزم طرب ناک تو کردند

تو فهمیدى گدایت مستحق است

مرا ممنون ادراک تو کردند

چه روى دل گشائى دارى اى یار

عجب بزم صفائى دارى اى یار

مُقیم شال سبز دلبرانم

سرشکم کز گریبانى روانم

نرویَد از مزارم جُز لطافت

که من هم بهره‏مند از آسمانم

به جز خاک قدوم عشق بازان

نباشد در میان سُرمه دانم

خریدار غمم، مسکین دردم

گرفتار توأم سرگرم جانم

گدایت جبرئیل و عرش جایت

رسولى، بنده‏اى، ربّى ندانم

پریشانم اگر دیوانه هستم

سر زلفى پىِ یک شانه هستم  

خزان با خط سبز تو بهار است

لبم با یاد لعل تو خمار است

قعودت بستر سرخ حسینى

میان صلح تو صد ذوالفقار است

جمل از پا فتاد از نیزۀ تو

دو دست تو دو دست کردگار است

شهید کربلا خود بارگاهى ست

شهید مجتبى هم بى مزار است

نمى‏داند غمى جز بیقرارى

هر آن کس که اسیر این دیار است

دل از من بیقرارى از من اى یار

لطافت از تو زارى از من اى یار

بدانستم ز تو اکنون کرم چیست

ندارد فرق زَر یا که دِرَم چیست

هر آن جا که تویى میخانه آن جاست

به دنبال توأم دیگر حرم چیست؟

تو را مشتاق هستم هل اتایم

کنار روى تو دیگر اِرم چیست؟

اگر پاى غم تو در میان است

بپرس از پاى خود که این سرم چیست؟

اگر که شاهد خلق گدایى

تو می دانى که روح و پیکرم چیست؟

سرم با دامن تو انس دارد

بگو دردانۀ چشم ترم چیست؟

بسوزان و به بادم دِه سحرگاه

که بر پایت نشینم گاه و بیگاه


محمد سهرابی

امام حسن مجتبی(ع)-ولادت


 

خبری نیست اگر معجزه ای بر پا شد

خبری نیست اگر سینه ی دریا وا شد

خبری نیست که دریا صدف موسی شد

خبر آن است که گفتند علی بابا شد

امشب از جام جنون مِی زده، کم نگذارید

که من عاشق شده ام، سر به سَرم نگذارید

شب چه روشن شده انگار زمین زر شده است

ماه در هاله ی خورشید شبش سر شده است

گوش عالم همه از هلهله ای کر شده است

آی جبریل بگو فاطمه مادر شده است

گیسویش باز گذارید که دل ها برده

پسرِ ارشد زهرا دلِ زهرا برده

جز لبت هیچ کجا شهد و نمک با هم نیست

غیر زهرا به نگاه تو کسی مَحرَم نیست

هر كه شد طالب تو در طلبِ دِرهَم نیست

هر که خود را سگ کوی تو نخواند، آدم نیست

الحق ای ماه كه رخسار خدایی داری

که خدایی رخ انگشت نمایی داری

تا که گیسوی شکن در شکنت در هم شد

خوب شد، روی همه حُسن فروشان کم شد

راهِ گلخانه ی تو جاده ی ابریشم شد

تا که آدم به خود آمد که چه شد، آدم شد

خوش به این ناز بنازید که دیدن دارد

این همه حُسن، به حق، سینه دریدن دارد

آسمان دامنی از ماه و زحل ریخته است

چه قَدَر در قَدَمت تاج محل ریخته است

طرح اَبروی تو را دست ازل ریخته است

و خدا خود به لبان تو عسل ریخته است

دَمِ تو، کهنه شرابی ست که تاکم کرده

خوش به حال دل من، عشق هلاکم کرده

چشم تو باز شد و کار به محشر افتاد

یوسف از چشم زلیخای دل آخر افتاد

هرکه سر، پای تو نگذاشته با سر افتاد

هر که با عشق در افتاد، خودش ور افتاد

بعد از این کوچه ی ما کوچه ی بن بست شده

نه فقط چشم همه چشم خدا مست شده

تیغ صلح تو قد افراشت که دین خم نشود

کربلا جز به قعود تو مجسم نشود

هر که مجنون تو ای لیلی عالم، نشود

چه خیالی ست بهشتش به جهنم نشود

لطف زهراست که در دل دو هدیه داریم

هم حسینیّه در آن هم حسنیّه داریم

رو به چشم دلمان منظره ای وا کردی

تا افق های خدا پنجره ای وا کردی

با ضریحی که نداری گره ای وا کردی

عقده ای در دلت از خاطره ای وا کردی

کوچه ای تنگ و دلی سنگ و صدای سیلی

وای خون می چکد انگار ز جای سیلی

با همین زخم همین عقده و غم می سازیم

تا که یک روز برای تو حرم می سازیم

صحن هایی همه بر عشق قسم می سازیم

در حرم سینه زنان نوحه و دَم می سازیم

هر که دارد غم آن زلفِ رها بسم الله

هر که دارد هوس کرب و بلا بسم الله

آمدم تا از غمت لبریز گردم یا حسین



آمدم تا از غمت لبریز گردم یا حسین

سوختم از آتش عشقت زسرتاپا حسین

 

آمدم تا این کویر تشنه  دل را کنم

با خروش زمزم چشمم دو صددریا حسین

 

آمدم در کربلا تا گوهر جان را کنم

در کنارمرقد شش گوشه ات پیدا حسین

 

آمدم که قطره ای گردم زدریای غمت

تا شوم مشمول لطف مادرت زهرا حسین

 

با سرشک دیده ام یاری دهم دلدار را

جان ناقابل نمایم در رهت اهدا حسین

 

هرکجا نام تو بردم سینه ام آتش گرفت

یک حسینیه به سینه کرده ام بر پا حسین

 

آمدم در قتلگاهت ای شهید تشنه لب

می کشیدم از دل غمدیده نجوا وا حسین

 

خیمه هایت گوئیا درپیش چشمم سوختند

آتشش هرگز نگردد در دلم اطفا حسین

 

با لب خشکیده بر امت دعا کردی ولی

پاسخت دادند با شمشیر ودشنه یا حسین

 

 

مجید رجبی  

امام حسن مجتبی(ع)-شهادت


 

خدا نوشته مرا تا که سینه زن بشوم

همیشه مست گل یاس و یاسمن بشوم

خدا نوشته مرا موقع گرفتاری

همیشه دست به دامان پنج تن بشوم

خدا نوشته میان کتاب حاجاتم

که زائر حرم شاه بی کفن بشوم

خدا نوشته مرا جای جنت الاعلی

در این حسینیه مشغول مِی زدن بشوم

خدا نوشته از اول به روی سر بندم

فدای راه امام غریب، من بشوم

تمام هستی خود را به دوست دادم که

گدای هر شبه ی سفره حسن بشوم

برای غربت او نیتم فقط این است

به گریه هر شبه مشغول سوختن بشوم

غریبیِ حسن از آن مزار معلوم است

ز باغ تشت ببین لاله زار معلوم است

کسی که ثانیه هایش به سوی غم می رفت

به سمت پیری سختی به هر قدم می رفت



ادامه نوشته

امام حسن(ع)-مناجات



آیا به گدای شهر جا خواهی داد؟

با دست خودت به ما غذا خواهی داد

بدتر ز جذامیان مریضی داریم

آیا تو به درد ما دوا خواهی داد

هر بار كه در خانه ی تو رو آریم

تو بیشتر از نیاز ما خواهی داد

لطف پسرت قاسم و الطاف شماست

با اوست هر آنچه كه عطا خواهی داد

گویند حساب سینه زن ها با توست

در حشر چه بر اهل ولا خواهی داد

با نام ابوالفضل تو را می خوانیم

با نام ابوالفضل چه ها خواهی داد

گویند نگفته ای كه در كوچه چه شد

آیا خبر از كوچه به ما خواهی داد؟!

شعر شهادت امام حسن مجتبی (ع)

درد بی درمان


زینب چو حال سخت حسن را نظاره کرد
دامان ز اشک و خون جگر پر ستاره کرد
آمد حسین و کرد چو از حال او سؤال
آن جا که کوزه بود به آن سو اشاره کرد

 

گفتند درد خود ز چه درمان نمی کنی
فرمود: مرگ را به چه بایست چاره کرد؟
می خواست روزه واکند از آب کوزه لیک
یارب چه آب بود که کار شراره کرد
پیدا بود که با جگر او چه کرده است
زهری که رخنه در جگر سنگ خاره کرد
دل رشحه رشحه داشت ز زخم زبان ولی
تزویر همسرش جگرش پاره پاره کرد
جعده به پاس مرحمت بی حساب او
در حق حضرتش ستم بی شماره کرد
باران تیر بر  تن و تابوت او بریخت
تا آن زن سواره به مرکب اشاره کرد
در روضه بقیع چو شد دفن پیکرش
آن خاک پاک را همه دارالزّیاره کرد
یا مجتبی به حال "مؤید" نگاه کن
کز چشم دل به قبر غریبت نظاره کرد

رحلت ختم رسولان و عزای حسن است

عالم امروز پر از ماتم و رنج و محن است

گرد غم بر سر هر محفل و هر انجمن است

این چه شور است که بر پا شده در ارض و سماء

این چه سوز است که در سینه هر مرد و زن است

هر که را می نگری رخت عزا کرده به بر

دیده پر آب و جگر خون سیه پیرهن است

بانگ وفریاد به گوش آید از افلاک مگر

رحلت ختم رسولان و عزای حسن است

عصمت پاک خدا حضرت زهرای بتول

در جنان بزم عزا چیده و غرق محن است

پسر فاطمه

پسر فاطمه آنکس که دلم زنده از اوست

نه فقط ما که دل فاطمه هم زنده از اوست

بوسه بر لعل لب آنکه چنین گفت رواست

جان به قربان کریمی که کرم زنده از اوست

به همان خاک غریبانه قبرش سوگند

بی حرم هست و لی هرچه حرم زنده از اوست

سینه زن گر چه ندارد به بقیعش اما

به خدا زمزمه و نوحه و دم زنده از اوست

به غم کرببلا زنده نماند شیعه

در دل شیعه همین غصه و غم زنده از اوست

از علمدار برسید که او خواهد گفت

هم علمدار حسین و هم علم زنده از اوست

به همان لحظه که پا بر سر این خاک نهاد

فاطمه دوستی نسل عجم زنده از اوست

قطعات جگرش با همگان می گوید

همه ی دین خداوند قسم زنده از اوست

                                                                           

جواد حیدری

امام مجتبی(ع) و بقیع-شهادت


 

آخر یه روز شیعه برات حرم می سازه

حرم برای تو شه کرم می سازه

آخر برات یه گند طلا می سازیم

شبیه گنبد امام رضا می سازیم

سر مزارت ضریح طلا می سازیم

مثل ضریح شش گوشه بهش می نازیم

سقا خونه بنا کنیم با شور واحساس

سر قبر ام البنین مادر عباس

دخیل می بندیم و می گیم بر تو اسیریم

حسن حسن می گیم واز عشقت می میریم

به کوری عایشه و دشمن حیدر

بقیع تو آباد می شه گل پیمبر

آقا می یاد و می گیره تقاص زهرا

بقیع تو آباد می شه به جان مولا

امام حسین(ع)



بوسه از خال لبت ای یار چیز دیگری است

غمزه ی چشم تو ای دلدار چیز دیگری است

ای تو لیلای همه عشاق، ای معشوق ما

این سر مجنون به روی دار چیز دیگری است

دل برایت خانه ی غم هاست ای جانا ولی

از غم تو گریه ی بسیار چیز دیگری است

داستان کربلا مشهور بین مردم است

قصه رأس و تنور نار، چیز دیگری است

گرچه سرها روی نی ها خفته بودند ای شهید

دیده ات بر روی نی بیدار، چیز دیگری است

گرچه راه شام و کوفه پر مصیبت بود لیک

آن تن تب کرده و بیمار چیز دیگری است

بین راه کربلا تا کوفه غم بسیار لیک

سیلی و کعب و سنان در کار، چیز دیگری است

چشم ها بسیار شد گریان ز غم هایت عزیز

چشم زینب از غمت پر بار ، چیز دیگری است

بر سر و موی و تن و معجر ببین ای سر به نی

حمله های پنجه ی کفتار، چیز دیگری است

بر دل غم دیده ی این عاشقان ای عشق من

خنده های این سگان هار، چیز دیگری است

این همه نامه ز کوفه آمده بهر شما

این تنت غرق به خون بی یار، چیز دیگری است

رأس تو ببریدن و رگ های تو خونی ز ظلم

خون دل جاری ز چشم تار چیز دیگری است

از غم زینب چرا در چشم دشمن نیست اشک

گریه ی حیوان صحرا، مار چیز دیگری است!!!

کودکی از کاروان گم شد ولی آقای من

پای این کودک به روی خار، چیز دیگری است

این همه غم یک طرف این جمله ی من یک طرف

آل زهرا برده ی بازار، چیز دیگری است

مصراع آخر ببین آتش به دل ها می کشد

نان گرفتن ها ز روی عار، چیز دیگری است

ابوالفتحی

غم تو مرا می‌کشد حسین

 این روزها غم تو مرا می‌کشد حسین

شب های ماتم تو مرا می‌کشد حسین

تا آن دمی که منتقم تو نیامده ست

سرخی پرچم تو مرا می‌کشد حسین

از لحظه‌ی ورودیه تا آخرین وداع

هر شب، محرّم تو مرا می‌کشد حسین

هنگام پر کشیدن یاران یکی یکی

اشک دمادم تو مرا می‌کشد حسین

داغ علی اصغر و عباس و اکبرت

غم‌های اعظم تو مرا می‌کشد حسین

از قتلگاه تو چه بگویم؟ حکایتِ

انگشت و خاتم تو مرا می‌کشد حسین

بر نیزه در مقابل چشمان خواهری

گیسوی درهم تو مرا می‌کشد حسین

سالار سر بریده‌ی زینب سرم فدات

هستی فاطمه! پدر و مادرم فدات

ای پسر اول زهرا حسن

ای پسر اول زهرا حسن
سیـدنا سیـدنا یا حسن

صورت تو سوره فرقان و نور
چشم بد از روی دل‌آرات دور

عفو خدا شیفته یاربت
عاشق «العفو» نماز شبت

وصف تو ممکن نبوَد با سخن
تو حسنی تو حسنی تو حسن

طلعت زیبات شده باغ گل
از اثـر بـوسة ختـم رسل

جای تو آغوش رسول خداست
مرکب تو دوش رسول خداست

بهر تو ای مهر تو خیرالعمل
دوش محمّد شده «نعم الجمل»

تا تو نهی پای به پشتش، رسول
مانده خم و سجده خود داده طول

آنکه دهد شهد به وحی از دو لب
از لب شیرین تـو نـوشد رطب

روی تـو آیینـة حسـن‌آفرین
یک حسن و این همه حسن؟- آفرین!

چارم آن پنجی و در چشم من
پنـج تنـی پنـج تنـی پنج تن

جود تو از چشمة بی‌ابتداست
سفره تو مُلک وسیع خداست

ای همه با دشمن خود گشته دوست
خنـده تـو پاسخ دشنام اوست

خشم عدو تا به تو شدّت گرفت
مهر تو از خشم تو سبقت گرفت

هر که شرف از کرم آرد به کف
دست تو بخشیده کرم را شرف

نیست به وصف تو رسا صحبتم
غـرق شـدم در عـرق خجلتم

خالـق خـلقی و خـدا نیستی
فوق ملَک، فوق بـشر، کیستی؟

صبر تو شایسته‌ترین ابتلاست
صلح تو یک نهضت کرب و بلاست

حیف که کشتند تو را دوستان
خـار ستـم در جـگرِ بوستان

شیر خدا را پسری یـا حسن
از همه مظلوم‌تری یـا حسن

ای تـو جگر پاره پاره جگر
در بغـل مـادر و جـد و پدر

«جعده»‌ات ارچه دشمن جانی است
قاتـل تـو «مغیره» و «ثانی» است

قلب تو در کوچه شد ای جان پاک
چون سندِ باغ فدک چاک چاک

سـوز درون از سخنت ریـخته
خـون دلـت از دهـنت ریـخته

آه تـو از بـس شرر افروخته
زهر ز سوز جگرت سوخته

نخل وجودت به تب و تاب شد
آب شد و آب شد و آب شد

حلم ز داغ تو زمین‌گیر شـد
لالـه تشییع تنـت، تیـر شـد

آن همـه تیـر ای پسر فاطمه
رفـت فـرو در جگـر فاطمه

خار چو بر برگ گل یاس ریخت
خون دل از دیده عباس ریخت

ای سند غربت تـو قبـر تـو
صبر شده خونْ جگر از صبر تو

اشک بده تا کـه نثـارت کنم
گریه چو شمع شب تارت کنم

خـاک رهِ میثمتـان، «میثـمم»
با غمتان در دو جهان خرّمم
***استاد حاج غلامرضا سازگار***