اشعار ولادت حضرت اباالفضل العباس(ع)

 

بايد حسين دم بزند از فضائلت

وقتي حسيني است تمام خصائلت

 

تعبيرهاي ما همه محدود و نارساست

در شرح بيکراني اوصاف کاملت

 

بي شک در آن به غير جمال حسين نيست

آئينه اي اگر بگذاري مقابلت

 

اي کاشف الکروب عزيزان فاطمه

غم مي بري ز قلب همه با شمائلت

 

در آستانة تو گدايي بهانه است

دلتنگ ديدن تو شده باز سائلت

 

با زورق شکستة دل سال هاي سال

پهلو گرفته ايم حوالي ساحلت

 

بي شک خدا سرشته تو را از گل حسين

سقاي با فضيلت و دريا دل حسين

 

تو آمدي و روشني روز و شب شدي

از جنس نور بودي و زهرا نسب شدي

 

در قامتت اگرچه قيامت ظهور داشت

الگوي بندگي و وقار و ادب شدي

 

هم چشمهاي روشنت آئينة رجاست

هم صاحب جلال و شکوه و غضب شدي

 

بايد که ذوالفقار حمايل کني فقط

وقتي که تو به شير خدا منتسب شدي

 

 در هيبت و رشادت و جنگاوري و رزم

تو اسوة زهير و حبيب و وَهب شدي

 

در دست تو تلاطم شمشير ديدني ست

فرزند لافتايي و شير عرب شدي

 

فرماندة سپاهي و آب آور حسين

اي نافذ البصيره ترين ياور حسين

 

بي شک تو صبح روشن شبهاي تيره اي

خورشيدي و به ظلمت اين شام چيره اي

 

تسخير کرده جذبة چشم تو ماه را

بي‌خود که نيست تو قمر اين عشيره اي

 

عصمت دخيل تار عباي تو از ازل

جز بندگي نديده کسي از تو سيره اي

 

قدر تو را کسي نشناسد در اين مقام

وقتي براي امر شفاعت ذخيره اي

 

ما را بس است وقت عبور از پل صراط

از تار و پود بيرق تو دستگيره اي

 

چشم اميد عالم و آدم به دست توست

باب الحسين هستي و پرچم به دست توست

 

فردوس دل هميشه اسير خيال توست

حتي نگاه آينه محو جمال توست

 

تو ساقي کرامت و لطف و اجابتي

اين آب نيست زمزمه هاي زلال توست

 

ايثار و پايمردي و اوج وفا و صبر

تنها بيان مختصري از کمال توست

 

در محضر امام تو تسليم محضي و

والاترين خصائل تو امتثال توست

 

فردا همه به منزلتت غبطه مي خورند

فردا تمام عرش خدا زير بال توست

 

باب الحوائجي و اجابت به دست تو

تنها بخواه، عالم هستي مجال توست

 

اي آفتاب علقمه: روحي لک الفدا

اي آرزوي فاطمه: روحي لک الفدا

 

اي آفتاب روشن شبهاي علقمه

سرو رشيد خوش قد و بالاي علقمه

 

داده ست مشک تشنة تو آب را بها

اي آبروي آب، مسيحاي عقلمه

 

وقتي که چند موج عليل شريعه را

کرده ست خاک پاي تو درياي علقمه

 

لب تشنة زيارت لبهات مانده است

آري نگفته اي به تمناي علقمه

 

امروز دستهاي تو افتاد روي خاک

تا پا بگيرد از دل صحراي علقمه

 

با وعده هاي مادرت آسوده خاطريم

چشم اميد ماست به فرداي علقمه

 

اين عطر ياس حضرت زهراست مي وزد

از سمت کربلاي تو ، سقاي علقمه

 

شبهاي جمعه نالة محزون مادري

مي آيد از حوالي درياي علقمه

 

 ام البنين و فاطمه با قامتي کمان

اينجا نشسته اند و شده آب روضه خوان

 

فرصت نداد تا که لبي تر کند گلو

دارد به دست، ماه حرم، مشک آرزو

 

مي آيد از کنار شريعه شهاب وار

بسته ست راه را به حرم لشکر عدو

 

طوفان تير مي وزد از بين نخلها

حالا شنيدني شده با مشک گفتگو:

 

« بسته ست جان طفل صغيري به جان تو

تو مشک آب نه که تويي جام آبرو

 

اي مشک جان من به فداي سر حسين

اما تو آب را برسان تا خيام او »

 

اما شکست ساغر و ساقي ز دست رفت

جاري ست خون ز بادة چشمش سبو سبو

 

با مشک پاره پاره به سوي حرم نرفت

تا با امام خود نشود باز رو برو

 

تنها پناه اهل حرم بر نگشته است

مي بارد از نگاه سکينه : عمو عمو

 

در خيمه اوج بي کسي احساس مي شود

خورشيد نيزه ها سر عباس مي شود

 

یوسف رحیمی

اشعار میلاد حضرت سید الشهدا(ع)


 

تا آبشار زلف تو را شب نوشته اند

ما را اسير خال روي لب نوشته اند

 

در اعتکاف گيسوي تو سالهاي سال

مشغول ذکر و سجده و يا رب نوشته اند

 

در مسجد الحرام خم ابروان تو

مثل فرشتگان مقرب نوشته اند

 

در محضر نگاه الهی تو مرا

در خیل نوکران مهذَب نوشته اند

 

شبهاي جمعه که دل من مست کربلاست

از اشتياق وصل لبالب نوشته اند

 

با يک نگاه مادرت اينجا رسيده ايم

با اين دلي که فاطمه مذهب نوشته اند

 

از هر چه بگذرم سخن دوست خوشتر است

ما را فداي دلبر زينب نوشته اند

 

من را که بی‌ قرار حرم می کنی بس است

اصلاً مرا غبار حرم می کنی بس است

 

شرط نزول کوثر رحمت دعاي توست

اصلاً تمام خلقت عالم براي توست

 

بالاتري ز درک تمام جهانيان

وقتي که انتهاي جهان ابتداي توست

 

حتي نداشت روح الامين اذن پر زدن

آنجا که از ازل اثر رد پاي توست

 

بي حب تو کسي به سعادت نمي رسد

رمز نجات اهل زمانه ولاي توست

 

آسوده خاطران هياهوي محشريم

وقتي رضاي حضرت حق در رضاي توست

 

فردوس ماست تا به ابد روضة الحسين

تنها بهشت اهل ولا ، کربلاي توست

 

در آستانة تو کسي نا اميد نيست

صحن امير علقمه دار الشفاي توست

 

از ابتداي صبح ازل فضل مي کني

ما را گداي دست اباالفضل مي کني

 

وقتي که هست دوش نبي آسمان تو

يعني تو از پيمبري و او از آن تو

 

فرزند خويش را به فداي تو کرده است

بسته ست جان حضرت خاتم به جان تو

 

معلوم کرد نزد همه حرمت تو را

با بوسه هاي دم به دمش بر دهان تو

 

فرمود هفت مرتبه تکبير عشق را

تا بشنود ترنم عشق از زبان تو

 

آواي «من أحب حسينا» وزيده است

هر روز پنج مرتبه از آستان تو

 

ما از در حسينيه جايي نمي رويم

هستيم تا هميشه فقط در امان تو

 

هر شب نشسته فطرس اشکم به راه عشق

آنجا که صبح مي گذرد کاروان تو

 

اين اشکها براي دلم توشه مي شود

اذن طواف مرقد شش گوشه مي شود

 

حال و هواي قلب من امشب کبوتريست

وقتي که کار صحن و سراي تو دلبريست

 

شبهاي جمعه عکس حرم زنده مي شود

تصوير رقص پرچم و گنبد چه محشريست

 

ما را اسير عشق تو کرده، تفضلت

با اين حساب کار شما ذره پروريست

 

با تربت تو کام دلم را گشوده اند

آقا ارادتم به شما ارث مادريست

 

در ماتم تو محفل اشک است چشم ما

اصلا بناي هيات ما روضه محوريست

 

ما سالهاست در غم تو گريه مي‌کنيم

هم ناله با محرم تو گريه مي‌کنيم

 

یوسف رحیمی

اشعار ولادت امام حسین(ع) و قمر بنی هاشم(ع)

اشعار ولادت امام حسین(ع) و قمر بنی هاشم(ع) - یاسر مسافر

 

امشب براي فاطمه گوهر رسيده است

شادي به قلب و جان پيمبر رسيده است

حيدر نظاره كن كه دلبر رسيده است

مژده بده حسن برادر رسيده است

 

كوري چشم دشمن زهرا و مرتضي

حالا دوباره فاطمه مادر شده خدا

 

او آمده تا كه خدايي كند مرا

مشغول كسب و كار گدايي كند مرا

بال و پرم دهد هوايي كند مرا

امشب زلطف كرببلايي كند مرا

 

او آمده تا كه مرا مبتلا كند

عاشق ترين گدا كند و پر بها كند

 

اي مدعي جذبه ي روحاني اش ببين

بالاترين رتبه ي عرفاني اش ببين

از كودكي قاري قراني اش ببين

عشاق اين قبيله ي سلماني اش ببين

 

مجنون اگر كه خواستي ز ايراني اش بخوان

اسلام ما همه زمسلماني اش بدان

 

اين بزم عيش بايم چه عالي است

اينقدر عالي است كه گويا خيالي است

فطرس به گريه گفت كه بالم چه بالي است !

جايش چقدر خواهر ارباب خالي است

 

اين بزم عيش بي مي و ساغر نمي شود

كامل بدون تك يل حيدر نمي شود

 

آن تك يلي كه علمدار كربلاست

ساقي خيمه ها و سپهدار كربلاست

اميد بچه هاست و سردار كربلاست

عشق حسين و زينب و غمخوار كربلاست

 

از مادر ادب ادب آفريده اند

يك بار جز احد ز او كي شنيده اند

 

وقتي رسيد شادي به اين انجمن رسيد

پايان غصه و درد و محن رسيد

خنده به لبهاي حسين و حسن رسيد

حيدر به غمزه گفت - عجب ...مثل من رسيد

 

سائل بياوريد كرم بي حساب شد

دوران مستي و مي و جام و شراب شد

 

كودك كه در خانه ي مولا بزرگ شد

با مهر و حب حضرت زهرا بزرگ شد

تحت تعلم حسنين تا بزرگ شد

شيري براي روز مبادا بزرگ شد

 

مشكي به دوش گرفت و به آب زد

مرحم به زخم هاي وجود رباب زد

 

رفت و نيامد و به حرم التهاب شد

روياي اب بود كه ديگر سراب شد

با تير حرمله علي اش تا كه خواب شد

شرمنده از خجالت او افتاب شد

 

حالا حسين يكه و تنها و دشمنان

صحبت ز سنگ هاي زمخت و سر سنان

 

مظلوم واقع شد عاقبتش هم غريب شد

عيساي خانواده شد و بر صليب شد

در سجدههاي عاشقي خدالتريب شد

جرمش چه بود حسين كه شيب الخضيب شد ؟

 

زينب كه بعد از او پيام آورش شده

يك شيرزن كه يك تنه خود لشگرش شده

 

ياسر مسافر

 

********************

 

اشعار میلاد امام حسین(ع) - علی اکبر لطیفیان

 

اگر چه بال و پر ناتوانمان دادند

ولی برای پریدن زمانمان دادند

 

خبر دهید دوباره به بال فطرس ها

مجال پر زدن آسمانمان دادند

 

به احترام ملائک امانت حق را

به دست فاطمه ی مهربانمان دادند

 

بدون واسطه امشب کنار سجاده

تمام حسن خدا را نشانمان دادند

 

قسم به بوسه ی لب های سبز پیغمبر

برای بردن نامت زبانمان دادند

 

امام سوم دنیا، امام عاشورا

اگر تویی هدف عشق، خوش به حال خدا

 

برای آن که بیابیم ما خدایت را

گرفته‌ایم نشانی ردَپایت را

 

برای آن که به سمت خدایشان ببری

گرفته اند ملائک نخ عبایت را

 

دل خدای تو هم تنگ می شود ای آقا

نمی شنید اگر یک شبی صدایت را

 

فرشتگان مقرب هنوز حیرانند

تو را به سجده درآیند یا خدایت را

 

زمین به دور خودش چرخ می زند تا که

نشان دهد به سماوات کربلایت را

 

امام سوم دنیا، امام عاشورا

اگر تویی هدف عشق، خوش به حال خدا

 

خدای عشق به مژگان تر کشید تو را

به وقت نافله های سحر کشید تو را

 

نه از برای زمین ها و آسمان ها بود

فقط برای خودش بود اگر کشید تو را

 

تو را مشاهده کرد و اسیر رویت شد

که از جمال خودش خوب تر کشید تو را

 

تو مثل جام پر از عشق و عاشقی بودی

که زینب آمد و یکباره سر کشید تو را

 

برای آنکه نشان زمینیان بدهد

سوار نی شدی و در سفر کشید تو را

 

امام سوم دنیا، امام عاشورا

اگر تویی هدف عشق، خوش به حال خدا

 

تو آسمان بلندی و ما کبوتر ها

نمی رسند به بالای بامتان پرها

 

بدون بردن نام تو بی نتیجه بود

توسَل سر سجاده ی پیمبرها

 

شریعت از سخن تو حیات می گیرد

تویی که جاذبه بخشیده ای به منبرها

 

تو جای خود که قیامت کسی نمی داند

کجاست حدَ نصاب مقام نوکرها

 

تو مثل کعبه‌ی سیار آسمان بودی

که در طواف تو بودند جمله ی سرها

 

امام سوم دنیا، امام عاشورا

اگر تویی هدف عشق، خوش به حال خدا

 

تو بی کران، تو بلندی، تو آسمان، تو صعود

تو آفتاب، تو دریا، تو آب هستی و رود

 

حکایت من و چشمم حکایت عبد است

حکایت تو و چشمت حکایت معبود

 

و قبل از آنکه شود جبرئیل حاجی عشق

کبوتر حرمت بود و کربلایی بود

 

یکی ز گریه کنان مُحرمت موسی

یکی ز مرثیه خوانان ماتمت داود

 

به نیت همه‌ی خانواده ی پیغمبر

"حسین منی انا من حسین" می‌فرمود

 

امام سوم دنیا، امام عاشورا

اگر تویی هدف عشق، خوش به حال خدا

 

رسیده است  زمان غروب عاشورا

چه می کشد ز وداع تو زینب کبری

 

تو روی شانه‌ی جبرئیل منزلت داری

به زیر این همه نیزه چه می کنی آقا ؟

 

میان این همه نیزه که رو به پایین اند

صدای زینب کبراست می رود بالا

 

حسین توست جدَا ولی بدون سر است

مُرمّل بدماء و مُقطّعُ الأعضا

 

کنار چشم ملائک به سمت تو خم شد

گذاشت روی گلوی بریده لب ها را

 

امام سوم دنیا، امام عاشورا

اگر تویی هدف عشق خوش به حال خدا

 

علی اکبر لطیفیان

 

*******************

  

اشعار ولادت امام حسین(ع) - علی اکبر لطیفیان

 

چه خوب است آب و هوایی که دارید

همیشه بهشت است جایی که دارید

 

الهی روی خلوتی هم نبیند

شلوغی این کوچه هایی که دارید

 

مجال عرق ریختن هم ندادید

به پیشانی این گدایی که دارید

 

نمی خواهم اصلا بفهمم که ما را

کجا می برد رد پایی که دارید

 

همین که شما می بریدم، یقینا

شبی می رسم تا خدایی که دارید

 

از امروز ناله رسان حسین است

پر فطرس بینوایی که دارید

 

برایم هوای بهشتی بالا

حرام است با کربلایی که دارید

 

شما با خدا با خدا با خدایید

ومن با شمایم شمایی که دارید...

 

...مرا خیمه کربلا می نویسید

دخیل حسینیه ها می نویسید

 

دل بیقرار اختیاری ندارد

اسیر است و راه فراری ندارد

 

مقامات عاشق فنا می پذیرد

اگر هم بمیرد مزاری ندارد

 

کسی که بنا نیست بی سر بمیرد

چه بهتر دل بیقراری ندارد

 

دل بی حسین اصل و فرعش زیادی است

شبیه درختی که باری ندارد

 

دل بی حسین از گل بدترین هاست

دل بی حسین اعتباری ندارد

 

بود ذکر سجاده هر فقیری

امیری حسین فنعم الامیری

 

همه زیر پایند و بالا حسین است

همه قطره اند و دریا حسین است

 

چه رسم خوشی که زمان تولد

کلام نخستین ما یا حسین است

 

حسن هم حسین است ، علی هم حسین است

محمد حسین است و زهرا حسین است

 

حسن یا علی فاطمه یا محمد

تجلی این چهارتن با حسین است

 

همین که به جز عشق چیزی نگفتیم

تجلی " لا ذکر الا حسین " است

 

گنهکارها نیز ترسی ندارند

قیامت اگر دست آقا حسین است

 

شه عالمینیم ، الحمدلله

غلام حسینیم ، الحمدلله

 

ندیدم کسی را گدایش نباشد

مسلمان یا ربنایش نباشد

 

مسیر تکامل یقینا محال است

اگر کربلا انتهایش نباشد

 

برای جهنم چه خوب است، هر که

حسین بن زهرا برایش نباشد

 

مگر می شود؟نه...نه... امکان ندارد

خدا باشد و کربلایش نباشد

 

خدایی که دار و ندارش حسین است

مگر می شود خون بهایش نباشد؟

 

یقین کشتی او نجاتی ندارد

اگر خواهرش ناخدایش نباشد

 

حسین آمد و بال ها گریه کردند

تمامی گودال ها گریه کردند

 

پر ما کجا؟وسعت آسمانت

پریدن کجا؟قبه ی لا مکانت

 

حسن هم به پای تو قد راست می کرد

ادب داشت ، پیشت امام زمانت

 

تو بالا نشینی ، چگونه نباشد

سر شانه های پیمبر مکانت

 

تویی سنت هفت تکبیر احرام

نبی منتظر شد بچرخد زبانت

 

شما هر دو در حال ارتزاقید

اگر می گذارد دهان بر دهانت

 

خدا بهتر از تو ندارد اگر داشت

یقین کن که می داد روزی نشانت

 

خداوند مثل تو دیگر ندارد

شبیه تو دارد اگر ،خب بیارد

 

من و سالها جستجویت حسین جان

من و منت گفتگویت حسین جان

 

مگر می شود من به پایت نیفتم

من و سجده بر خاک کویت حسین جان

 

من عادت ندارم شبی بی تو باشم

من و هیئت کو به کویت حسین جان

 

به والله خوابش نمی برد زهرا

نمیشد اگر شانه مویت حسین جان

 

گلوی تو عادت به نیزه ندارد

به قربان زیر گلویت حسین جان

 

چقدر آه گفتی جوابت ندادند

چقدر آب گفتی و آبت ندادند...

 

علی اکبر لطیفیان

**

برگرفته از وبلاگ حسینیه

 

*******************

  

اشعار ولادت امام حسین(ع) - ولی الله کلامی زنجانی

 

من آن شب خیز بیدارم زجان مشتاق دیدارم

به نان او خریدارم حسین را دوست می دارم

**

حسین را دوست می دارم که او پرورده زهراست

حسین آزاده سردار کفن پوشان عاشوراست

جهان تشنه حسین سقا همه قطره حسین دریا

حسین گل من ولی خارم حسین را دوست می دارم

**

حسین را دوست می دارم سرو جانم به قربانش

شب میلاد آمد فطرس و بگرفت دامانش

خدایش بر حسین بخشید چون بود از محبانش

بگفتا نوکر یارم حسین را دوست می دارم

**

حسین را دوست می دارم چو او محبوب جانان شد

ورا در سوم شعبان ملک گهواره جنبان شد

امین وحی از رویش ببوسید و ثناخوان شد

که ای خلاق دادارم حسن را دوست می دارم

**

مشرف گشت سلمان بر حضور حضرت زهرا

که ای خیر النسادر دل مرا رازیست پر معنا

ندانم از چه بی تاب است آخر این دل شیدا

به عشق او گرفتارم حسین را دوست می دارم

**

به سلمان فاطمه فرمود کای سردار ایرانی

تو را در دل بود دردی ندارد هیچ درمانی

مرا هم اینچنین دردیست در سینه پنهانی

خدا می داند اسرارم حسین را دوست می دارم

**

غرض سلمان و زهرا ب حضور مرتضی رفتند

محبان مشکل خود را برآن مشکل گشا گفتند

به جای چاره جویی از علی این نکته بشنفتند

منی که فخر ابرارم حسین را دوست می دارم

**

کلید حل این مشکل به دست مصطفی باشد

سه عاشق آمدند آنجا که طا ها را سرا باشد

رسول الله فرمود عشق من بیش از شما باشد

حسین منی اذکارم حسین را دوست می دارم

**

چو حل این معما بر پیمبر نیز مشکل شد

به لب نیکو پیامی جبرئیل از عرش نازل شد

بشارت یا رسول الله حدیث عشق کامل شد

قسم بر چرخ دوارم حسین را دوست می دارم

**

ولی الله کلامی زنجانی

 

*********************

 

اشعار میلاد امام حسین(ع)

   

روز ازل که قسمت ما را نوشته اند

ما را به نام حضرت دریا نوشته اند

 

کار جنون ما به تماشا کشیده است

ما را غبار محمل لیلا نوشته اند

 

بر روی بال های تمام فرشتگان

از سرگذشت عاشقی ما نوشته اند

 

یوسف کجاست تا سر خود را فدا کنیم

ما را ز دودمان زلیخا نوشته اند

 

گیرم نوشته اند که ما هم کسی شویم

تنها به خاطر دل زهرا نوشته اند

 

روز ازل مقابل اسمی که تا ابد

یک یا حسین گفته مسیحا نوشته اند

 

همچون تو را نه این که دوعالم ندیده است

مثـل تو را به خـاک خـدا هم ندیده اسـت

 

آن جلوه ای که نور تو را آفریده است

در پیش خویش قبله نما آفریده است

 

آیینه ای گرفت و خودش را نظاره کرد

یعنی خدا دوباره خدا آفریده است

 

حتی تمام بود و نبودی که هست و نیست

محض گل جمال شما آفریده است

 

یک کعبه را برای خودش خلق کرده است

شش گوشه را به خاطر ما آفریده است

 

تا قبله را برای همیشه نشان دهد

در خاک خویش کرب و بلا آفریده است

 

جبریل زیر پای تو فهمیده است

غیر این بال رو برای کجا آفریده است

 

مردم شنیده اند و لیکن ندیده اند

ما دیده ام آنچه که مردم شنیده اند

 

شب با قنوت های شبت روشنا گرفت

اصلاً تمام عرش در این سایه جا گرفت

 

ازآن زمان که دورسرت چرخ می زند

خورشید و آسمان و زمین هم بها گرفت

 

این حُسن را بگو که خدا ازکجا کشید؟

این عشق راببین که درین سینه جاگرفت

 

این دل کجا و آن همه الطافتان کجا

دست مرا عنایت آن خاک پا گرفت

 

چون فطرسیم گرچه به زنجیر می شویم

شـــکر خدا که پای شما  پیر می شویم

 

تو انتهای جاده “قالوا بلی” شدی

زهرا شدی، علی شدی و مصطفی شدی

 

روزی که هر فرشته بر آدم به سجده رفت

ای سِر ناگشوده حق بر ملا شدی

 

در سایه سار جلوه ات عباس قد کشید

یعنی چقدر بی حد و بی انتها شدی

 

ما قسمت همیم، خدا خواست اینچنین

ما بر تو مبتلا تو به ما مبتلا شدی

 

ما قسمت همیم که با عمر روزگار

ما دردمند عشق و تو دار الشفا شدی

 

دید که بی کسیم و نداریم دل خوشی

همسایه قدیمی این چشم ها شدی

 

تا زنده ایم پای شما گریه می کنیم

با آرزوی کرب و بلا گریه می کنیم

 

تو تشنه دریغ ز یک جرعه آه، آه

تو تشنه و تمامی صحرا سراب، آه

 

در زیر نیزه های شکسته نهان شدی

با زخم های تازه تر و بی حساب، آه

 

یک سوی صدای العطش آرام میرسید

یک سو صدای هلهله ها در شتاب، آه

 

یک سو صدای ضجه زینب بلند بود

یک سو صدای مادرت اما کباب، آه

 

یک سو علم به خاک و علمدار غرق خون

یک سو به روی نیزه عزیز رباب، آه

 

**

هستی بهانه بود که سری نهان شود

مستی بهانه بود که ساقی عیان شود

 

خلقت ادامه یافت و رازی گشوده شد

تا معنی وجود زمین و زمان شود

 

با دست غیب وقت ظهورت نوشت عشق

وقتش رسیده نوبت دیوانگان شود

 

حتی بهشت با سر مژگان رسیده است

جارو کش همیشه این آستان شود

 

تو حیدری، تو فاطمه ای، تو پیمبری

سوگند بر خدا که خداییش محشری

 شعر شاعر

امام حسین(ع)-ولادت


فقیر روی حسینم كه قبله ام عشق است

گدای كوی حسینم كه قبله ام عشق است

به لطف دوست منم از تبار احبابش

محب كوی حسینم كه قبله ام عشق است

به رسم عشق دعا گوی جمع عشاقم

كه راه پوی حسینم كه قبله ام عشق است

چو پرچمی كه نشان از طریقتی دارد

رهی به سوی حسینم كه قبله ام عشق است

سر قنوت نماز هر آنچه می گویم

به گفتگوی حسینم كه قبله ام عشق است

من از سبوی ولایت شراب می نوشم

خراب خوی حسینم كه قبله ام عشق است

مرا پناه به جز كشتی نجاتش نیست

پناه جوی حسیننم كه قبله ام عشق است

حسین كیست كه در هر بلا هوَالتسلیم

همان در صف قالو بلا هوَالتسلیم

***

من از دیار حبیبم كه مست دلدارم

هزار بار برای حسین جان دارم

من آن غلام سیاهم كه رو سفید شوم

چو سر به خاك قدوم حسین بگذارم

ز جان نثاری عابس گرفته ام الهام

كه در جهاد شجاعانه راه بسپارم

منم كه فطرس پر سوخته به محضردوست

همیشه وقت سلامش گرفته آمارم

قسم به بوسه احمد به زیر غبغب او

برای بوسه ای از گرد پاش بیمارم

به زلف باد صبا آشیانه می سازم

كه هست حامل انفاس قدسی یارم

دخیل باده ی سقَای تشنه می بندم

چنانچه تشنه ی صهبای آن علمدارم

خوشم كه بر سر خود تاج انَّما دارم

ز ال فاطمه ارباب انبیا دارم

زكوی دوست خوشم هر بلا بگیرم من

دلی دهم جگری مبتلا بگیرم من

***

هزار سر شوم و روی نیزه بنشینم

پیاله‌ای چو ز جام بلا بگیرم من

به اعتبار چهل سال نوكری اینك

سزاست تذكره ی كربلا بگیرم من

خدا نیاورد آندم كه در همه عمرم

به غیر راه شهیدِ ولا بگیرم من

نه در خوشی بشوم گم نه در بلا ناشكر

پیام لطف زهر ابتلا بگیرم من

پل صراط كه مشكل ترین گذرگاه است

به سادگی ز حبیبم صلا بگیرم من

چوداد  فاطمه هم وزن موی او نقره

نشسته ام ز قدومش طلا بگیرم من

سئوال رزق خدا هم سلیقه می خواهد

گدا زلقمه از آن عقیقه می خواهد

***

میان خانه ی زهرا عجب صفایی بود

سرور و شور و شعف ورد آشنایی بود

ز طاق عرش معلَی ستاره می بارید

هبوط نور در آن بیت روشنایی بود

ز آسمان به زمین نه كه از زمین به سما

شعاع تابش خورشید ماجرایی بود

قدوم عرشی سلطان عشق در یثرب

به روی بال ملائك عجب خدایی بود

پای روضه از آنجا گذاشت پیغمبر

كه بوسه زد به گلویش چه روضه هایی بود

به سینه می فشرد مصطفی حسینش را

كه روی سینه ی احمد چه كربلایی بود

چه مایعی زسر انگشت جد خود نوشید!

زرنگ آن می الوان لبش حنایی بود

ولادت پسر فاطمه تماشایی است

شهادت پسر بوتراب غوغایی است

حرکت کاروان از مدینه به سمت مکه-دو بیتی


 

گل باغ جنان بودیم و رفتیم

پیمبر را نشان بودیم و رفتیم

مدینه ای تمام خاطراتم!

(اگر بار گران بودیم و رفتیم)

×××

وداعی تلخ کردم با پیمبر

نهادم صورتم بر قبر مادر

دلم تنگ حسن شد ای خدایا

بقیع رفتم برای بار آخر

×××

نوایی می زند آتش به سینه

رود همراه بابایش سکینه

رسد روزی که بی بابا بیاید!

خداحافظ... خداحافظ مدینه

×××

دل بی تاب را تابی بیاور

شبم تاریکه، مهتابی بیاور

شده اُم البَنین وقت جدایی

برای بدرقه آبی بیاور

×××

ببین زینب که جانی در تنم نیست

دگر چاره به غیر از رفتنم نیست

چنان در این سفر غارت شوم من

که حتی بنگری پیراهنم نیست

×××

بود تا همره من أشجع النّاس

کجا و کی کنم من درد، احساس؟!

ز چشم بَد نگهدارش خدایا

که گردد خیمه غارت بعد عباس

×××

نباشد این وداع آخر من!

بگفتا رازهایی مادر من

شود گودال جمع پنج تن جمع

نَهَد بر دامنش مادر، سر من

×××

خدایا هم علیمی هم خبیری

پذیرفتم هر آن چه می پذیری

برای ما شهادت بوده عادت

ولی ای وای از داغ اسیری

×××

دل ارباب از هجران کباب است

رقیه در بَرَش طفل رباب است

پدر گفتا: که خوش باشی عزیزم

بدان روزی رسد جایت خرابه است

         يا نبي الله

     

طي ميكنيم سمت ملاقات جاده را

شايد كسي سوار كند اين پياده را

وقتش رسيده است كه با گريه ريختن

جبران كنيد توبه ي از دست داده را

تكريم ديگري است همين امتناع ها

پس شكر ميكنيم عطاي نداده را

ما در ركوع نافله با آبروتريم

اصلاً نخواستيم تن ايستاده را

خُدّام آستانْ هميشه جلوترند

يا رب نگير خدمت اين خانواده را

مكه شرافتش به حضور محمد است

پس قصد ميكنيم فقط مكه زاده را

گر بي علي بناست كه اين راه طي شود

مگذار پس مقابل ما راه جاده را

 

ما درب خانه اي به جز اين در نميرويم

ما بي علي كنار پيمبر نميرويم

 

خوان كريم خالي و بي نان نميشود

فقر گدا حريف كريمان نميشود

گويي نمي برد ز عنايت سعادتي

آنكه اسير زلف پريشان نميشود

اين چه حكايتي است كه اصلاً براي ما

مبعث بدون شاه خراسان نميشود

از بركت دعاي رسول است هيچ جا

در دوستي فاطمه ايران نميشود

مبعث نتيجه اي ز كرامات حيدر است

هر آنكه بي ولاست مسلمان نميشود

يكبار يا نبي و دگر بار يا علي

يا مصطفي بدون علي جان نميشود

چون شرح زندگاني مولاست خواندنيست

ورنه كسي كه پيرو قرآن نميشود

 

جبريل علي ، وحي علي و زبان عليست

قرآن بخوان رسول،كه قرآن همان عليست

 

مبهوت مانده است تماشاي خويش را

روح بلند و جلوه ي والاي خويش را

سوگند ميخوريم همه تَرك ميكنيم

بردارد از بهشت اگر پاي خويش را

اصلاً همان زمان چهل سال پيش هم

اثبات كرده بود بلنداي خويش را

آنكس امام ماست كه در ليلة المبيت

وقتي كه رفت داد به او جاي خويش را

او ماندني نبود اگر پُر نكرده بود

با مرتضي و فاطمه دنياي خويش را

از ديدن تجلي خود دست ميكشيد

ميديد تا تجلي زهراي خويش را

يا فاطمه وَ يا كه علي جلوه ميكند

وقتي نشان دهد قد و بالاي خويش را

 

نور است و در تن سه نفر جلوه كرده است

اين نور قبل خلق بشر جلوه كرده است

 

اي خاك پاي توست تمام وجودها

هفت آسمان و خلقت گنبد كبودها

اي كيسه ي هميشه كرامت ميان شهر

آقاي مهرباني و آقاي جودها

آري نماز بي تو به قرآن قبول نيست

اي اولين سلام همه در قعودها

جبريل ما چگونه تورا پا به پا شود

درماندگي كجا و مسير صعودها

قربان چشم هاي تو دار و ندارها

قربان خاك پاي تو بود و نبودها

شكرخدا قبيله ي توكامل است و بس

كوري چشم عايشه ها،اين حسود ها

 

ما باتوأيم و با همه ي خانواده ات

عالم فداي زندگي صاف و ساده ات

 

از ما مگير تاب و تب شور و شين را

حُبِ علي همان شرف نشأتين را

از ما مگير شوق سفرهاي تا نجف

مكه ،مدينه ،سامره و كاظمين را

با حب خانواده ي تو سالهاي سال

بخشيده اند آبروي عالمين را

ما نذر كرده ايم كه بيرون بياوريم

از زير دِين،اين جگر زير دين را

ما قصد كرده ايم به ياري فاطمه

نائل شويم كرب و بلاي حسين را

بوسه مزن كنار تمناي دخترت

زير گلوي كوچك اين نور عين را

 

واي از دمي كه زينب كبري رسيده بود

وقتي رسيده بود كه حنجر بريده بود

(علي اكبر لطيفيان)

من غلام قمرم

    يا رسول الله(ص)


خورشيد نمي رسد به بال و به پرت

يك عالم ِ صف كشيده در پشت سرت

دنيا همه انگشت به دندان مانده است

از معجزه ي بلند شق القمرت

(شاعرش را نميشناسم)

 


موضوعات مرتبط: مدح رسول الله(ص)
[ یکشنبه بیست و هشتم خرداد 1391 ] [ 17:27 ] [ رضا قرباني ]

         يا نبي الله

دلِ سنگم ركاب ميخواهد

اين نگين جاي خواب ميخواهد

طفل دل زود راه افتاده

جوجه ي ما شراب ميخواهد

عيش نزديك شور بختان است

لب دريا كباب ميخواهد

دلم از داغ،رخ نتابيده است

آسمان آفتاب ميخواهد

اشك در چشم ما خدادادي است

ذات دريا حباب ميخواهد

به شب گيسوي تو ره بردن

ناله ي مستجاب ميخواهد

نفسي با علي بزن بر خاك

اصلا اين بو ، تراب ميخواهد

هم لب يار و هم لب شمشير

جگر انتخاب ميخواهد

شرح موي تورا گرفته به خويش

هر كتابي كه تاب ميخواهد

آنكه اشك مرا درآورده

جگرم را مذاب ميخواهد

مدح روي تورا سواد فؤاد

به همين بيت ناب ميخواهد

 

عجزالواصفون عن صفتك

ما عرفناك حق معرفتك

 

از رخت آفتاب ميريزد

از جبينت گلاب ميريزد

ذكر گنجشك تو اگر برود

كُرك و پر از عقاب ميريزد

تاك از زلف دوست بوده ، اگر

طرحي از پيچ و تاب ميريزد

بارش رحمتت به گردش دهر

آب در آسياب ميريزد

خاك خوش عطر چيست جز تن او

از دلت بوتراب ميريزد

تا كني آستين چو بهر وضو

خود الله آب ميريزد

دل تو بي حساب ميسوزد

دل من از حساب ميريزد

عرق آلود ميشود چو رُخَت

آبروي گلاب ميريزد

"مَن ذبيحي"اگر دمد ز لبت

از دو عالم جواب ميريزد

از لبم اين سخن ز دوري تو

همچو بيتي خراب ميريزد

 

عجزالواصفون عن صفتك

ما عرفناك حق معرفتك

 

جگرم را مكاشفات گرفت

كشورم را سپاه ذات گرفت

دل بي اختيار جبارش

دل مارا ز التفات گرفت

اشك چشمان ما به هم آميخت

دجله آمد رهِ فرات گرفت

زين بخاري كه ميرود از اشك

هم بخارا و هم هرات گرفت

بر سر اسب ناز دوري زد

رخ ما را شهي به مات گرفت

مكه را رهن داد بر كعبه

اين حياط از رخش حيات گرفت

از خداوند روز بعثت خويش

دفتري بهر خاطرات گرفت

حلقه ي گيسوان او ذاتي است

او كه سر رشته ي صفات گرفت

جوهر صوت اگر بقا دارد

از بلالش كمي دوات گرفت

موي او رخنه در حديث نمود

سلسله دامن رُوات گرفت

جعفرش پر گشود و طوفان شد

نيزه ي حمزه اش كُرات گرفت

بين بت ها جدايي افكنده

دل عزّي براي لات گرفت

باغ خود بود و نوبت آبش

چشم مارا بدين جهات گرفت

نور چشمش به مكّه رونق داد

برقِ شهري رهِ دهات گرفت

گفت با جبرئيل نعره نزن

طفل معصوم من ، صدات گرفت

گفت جبريل نيستم تنها

ذكر من نيز كائنات گرفت

 

عجزالواصفون عن صفتك

ما عرفناك حق معرفتك

 

راه اگر در كنار بنشيند

مركب راهوار بنشيند

جگر سنگها به خون بنشست

تا عقيقي به بار بنشيند

آبدارند تيغ هاي عرب

دجله را گو كنار بنشيند

گردن افراختم به ذاتم تا

فقرم از ذوالفقار بنشيند

شجر طور روشني بخش است

گر به نار و انار بنشيند

موسي از چوب اژدها سازد

ساحري گر به مار بنشيند

هست از امروز در پي غاري

تا كه با يار غار بنشيند

يار غار نبي است حيدر او

گو منافق به دار بنشيند

گر ميسر نشد ظهور كني

صبر كن تا غبار بنشيند

بر رهش آشكار بنشينم

 شاه اگر بر شكار بنشيند

جگرم سوخت در كنار شرار

كو خليلي كه نار بنشيند؟

او به آفاق ايستاده و من

بر لبم اين شعار بنشيند

 

عجزالواصفون عن صفتك

ما عرفناك حق معرفتك

 

در رخ تو نمك دكان دارد

شور عشاق از آن نشان دارد

مدح لبهاي توست بر لب من

پس لبم علم قند دان دارد

حرف لب شد دو چشمم آب افتاد

لب ديده جوي روان دارد

بوسه زخمي است با صدا اما

بوسه انواع بي كران دارد

زخم هاي لب حسين عزيز

هر چه دارد ز خيزران دارد

چوب دست يزيد هم گل داد

پس حسين بر لب ارغوان دارد

چوب هم مدح آن دهان ميخواند

معني اينگونه بر زبان دارد

 

عجزالواصفون عن صفتك

ما عرفناك حق معرفتك

(محمد سهرابي)

   يا رسول الله(ص)

     

عشق تو در سینه ي ما از ازل دیرین تر است

این مدال مهر از خورشید هم زرین تر است

 

میشوم فرهاد و بر کوه غزل حک می کنم

شور تو در شعرهایم از عسل شیرین تر است

 

با غزل تا قاب قوسین خدا گر پر کشم

باز هم از وصف خاک پای تو پایین تر است

 

مینویسم از شکست واژها در وصف تو

قدر کاهِ کوی تو از کوهها سنگین تر است

 

چون که برتو دختری مانند زهرا داده اند

خون تو از خون هر پیغمبری رنگین تر است

(موسي عليمرادي)

با تشكر از جناب آقاي عليمرادي


         يا رسول الله(ص)

لب نگار که باشد رطب حرام بود

زمان واجبمان مستحب حرام بود

فقیه نیستم اما به تجربه دیدم

بدون عشق مناجات شب حرام بود

اگر که هست طبیبم طبیب دوّاری

به من معالجه ی در مطب حرام بود

برآنکه دشمن اولاد توست نیست عجب

که نطفه اش نسب اندر نسب حرام بود

تو مرد ظرفشناسی و مهِر اولادت

عجم که هست برای عرب حرام بود

 

تو را در کمال نوشتند یا رسول الله

بزرگ آل نوشتند یا رسول الله

 

تو آفریده شدی و سرآمدت گفتند

هزار مرتبه اَحسن به ایزدت گفتند

تورا به سمت زمین با نسیم آوردند

توآمدی و ملائک خوش آمدت گفتند

نشان دهنده ی معصومیِ قبیله توست

اگر که قّبه خضرا به گنبدت گفتند

تمام آل عبا«کُلنا محمّد» بود

توعین نوری و در رفت و آمدت گفتند

اگر چه یک نفری، جمع چهارده نفری

تورا محمّد و آل محمّدت گفتند

 

شب ولادتت ای یار می کنم خیرات

نثار مقدم خیر تو چهارده صلوات

 

برای خُلق تو باید کنند تحسینت

نشد مشاهده شصت و سه سال نفرینت

از آن طرف تو اگر نور آخرین هستی

نوشته اند از این سو تو را نخستینت

هزار و سیصد و هشتاد و چندمین سال است

شدیم کوچه نشینت، شدیم مسکینت

شدیم ریزه خور سفره های سیّدی ات

گدای سفره ی هر سال چهارده سینت

توآمدی که علی را فقط ببینی و بس

نداده اند به جز دیده ی خدا بینت

 

یتیم مکه ای اما بزرگ دنیایی

اگر چه خاک نشینی، همیشه بالایی

 

مرا اُویس شدن در هوای تو کافی است

اگر چه باز ندیدم، دعای تو کافی است

همینکه بوی تو را در مدینه حس کردم

لبم رسید به خاک سرای تو کافی است

چه حاجتی به پسر داری ای بزرگ قریش

همینکه فاطمه داری برای تو کافی است

همینکه اوّل هر صبح پیش زهرایی

برای روشنی لحظه های تو کافی است

تو آن پیمبر دنباله داری و بعدت

اگر علی تو باشد به جای تو کافی است

 

قسم به اشهد ان لااله الا الله

تو آمدی که بگویی علی ولی الله

 

تو آمدی و ترحّم شدند دخترها

چقدر صاحب دختر شدند مادرها

تو آمدی و رعیّت شکوه عبد گرفت

بدین طریق چه آقا شدند نوکرها

خدای خوب به جای خدای چوب نشست

و با اذان تو بالا گرفت باورها

بگو: مدینه علمی، علی درآن است

بگو: که واجب عینی است حرمت درها

بریز شیره پیغمبری به کام حسین

که از حسین بیاید علی اکبرها

 

زمان گذشت زمان ظهور دیگر شد

حسین منی انا من حسین اکبر شد

 

هزار حضرت مریم کنیز مادر توست

تورا بس است همینکه بتول، دختر توست

به دختران فلان و فلان نیازی نیست

اگر خدیجه والامقام همسر توست

علی و فاطمه دو رحمت خداوندی

برای عالم دنیا و صبح محشر توست

به یک عروج تو جبرئیل از نفس افتاد

خبر نداشت که این تازه اوج یک پَر توست

به عرش رفتی و ماندی در آن تقّرب محض

خدا برابر تو یا علی برابر توست

تو با علی جریان ساز شیعه اید ، اما

شناسنامه ی شیعه به نام جعفر توست

 

همیشه شکر چنین نعمتی روی لب ماست

که جعفر بن محمد رئیس مذهب ماست

(علی اکبر لطیفیان)

به به چه شبی امد، مبعث نبی آمد

این شعر با سبک ساقیا بده جامی


گشته شادمان یارن،یکسر دل دلداران،آمده شب مبعث،عالم شده گلباران

به به چه شبی امد، مبعث نبی آمد

عاشقان همه شادند، از غصه غم آزادند، رتبه رسالت را،بهر مصطفی دادند

به به چه شبی امد، مبعث نبی آمد

مکه گشته نور افشان،از کسب چنین عنوان،مبعث محمد شد،جشن این مسلمانان

به به چه شبی امد، مبعث نبی آمد

........

گلشنده آچوب گللر،نغمه خواندی ،بلبللر، بعثت محمددی، شادمان اولوب ائللر

ختم الانبیا تکدی،مبعثی مبارکدی

وحی حق اولوب نازل،دینیمیز اولوب کامل،اهل حق اولوبدور شاد ،غصه دار اولوب باطل

ختم الانبیا تکدی،مبعثی مبارکدی

رتبه حقیدن آلدی ، کفره ولوله سالدی ، انبیالرین ایچره ، ادی زنده تر قالدی

....

شاعر شهرام غریب اردبیلی



پیامبر اعظم(ص)-بعثت

مبعث مبارك


اشعار روز مبعث

حافظ شیرازی

ستاره ای بدرخشید و ماه مجلس شد
دل رمیده ما را انیس و مونس شد
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
بغمزه مسئله آموز صد مدرس شد
ببوی او دل بیمار عاشقان چو صبا
فدای عارض نسرین و چشم نرگس شد
بصدر مصطبه ام می نشاند اکنون دوست
گدای شهر نگه کن که میر مجلس شد
طربسرای محبت کنون شود معمور
که طاق ابروی یار منش مهندس شد
لب از ترشح می پاک کن برای خدا
که خاطرم به هزاران گنه موسوس شد
کرشمه تو شرابی به عارفان پیمود
که علم بی خبر افتاد و عقل بی حس شد
چو زر عزیز وجودست شعر من آری
قبول دولتیان کیمیای این مس شد
خیال آب خضر بست و جام کیخسرو
بجرعه نوشی سلطان ابوالفوارس شد
زراه میکده یاران عنان بگردانید
چرا که حافظ از این راه برفت و مفلس شد







مبعث مبارك


تازه تر از نفس

انس اگر حكم براند به سخن حاجت نیست
دیده اگر بوسه بلد شد به دهن حاجت نیست
این كه گویند من و او به یكی پیرهنیم
عین حق است و لیكن به بدن حاجت نیست
كفن من به جزا پرچم صلح من و توست
ورنه آنقدر كه گویی به كفن حاجت نیست
از همین دور به یك ناله طو افت كردم
دل چو احرام فغان بست به تن حاجت نیست
دل مگو پاره ی خون است كه در دست شماست
با دل ما به عقیقی زیمن حاجت نیست
تو وكیل منی ای دادرس جن و بشر
در صف حشر چو آیی تو به من حاجت نیست

مست وطناز، سر معركه باز آمده ای
خون مگر مانده كه با تیغ فراز آمده ای

سر پر نشئه ی ما شیشه ی پُر باده ی توست
این هم از لطف تو و حسن خدا داده ی تو ست
من ز یك (اَدَّ بَنی ربّی ِ) تو فهمیدم
خلق جبرئیل امین مشق شب ساده ی تو ست
درس پس می دهد این طوطی آئینه پرست
من یقین كرده ام این مرغ فرستاده ی توست
كار با ذات ندارم سخن از اسم چو شد
من یقین كرده ام ( الله )عمو زاده ی توست
گردن جام نوشتند گناهی كه مراست
این هم از خاصیت ساغر آماده ی توست

تو خداوند منی جان خدا هیچ مگو
تو خود بوالحسنی جان خدا هیچ مگو

وصف قد تو محالی است كه من می دانم
سرو، پیش تو نهالی است كه من می دانم
ختم بر خیر شود گردن آهوی نظر
ابرویت تیغ قتالی است كه من می دانم
امر كردی كه تقیه ز سیاهی بكند
ورنه خورشید بلالی است كه من می دانم
تو لبش بوسی و او پای به دوش تو زند
این علی مرد كمالی است كه من می دانم
آمده تا كه مروری كند از درس ازل
وحی جبرئیل سئوالی است كه من میدانم
پدر خاك چو گفتند به داماد رسول
نه فلك چرخ سفالی است كه من می دانم
هر كجا هست دم از شیر خدا باید زد
چون به دخت تو جلالی است كه من می دانم

غرض از هر دو جهان قامت بالای تو بود
غرض از خلق علی، خلقت زهرای تو بود

كیستی ای كه مرا تازه تر از هر نفسی
چیستی ای كه مرا روشنی پیش و پسی
من به پا بوس تو از راه دراز آمده ام
شب محیاست بده زلف به دستم قبسی
دشمن شیر خدا نیز به پاكی برسد
گر مطهر شود از آب مضاعف نَجَسی
مگرش سامری آواز در آرد ورنه
گاو را حق ندهد منصب صاحب نفسی
یا بزن با دم خود یا به دم تیغ علی
یسَّرَ الله طریقا بِكَ یا ملتَمَسی

تو نبوغ ازلی، طیف خلایق ماتت
انبیا كاسه به دستان صف خیراتت

چشم بد دور، عجب فتنه دوران شده ای
بر سر معركه بس ره زن ایمان شده ای
نیمه شب آمده ای دردكشان موی فشان
این چه وقت است كه غداره كش جان شده ای
باید امروز رخت سرخ تر از مِی می شد
چون كه تو حاصل مستی امامان شد ه ای
سعی در پوشش خود كم بكن ای شمس جلی
بسكه پر نوری، از این فرش نمایان شده ای

امرت از روز ازل برهمگان واجب شد
پاسدار حرمت شخص ابو طالب شد

مست و شبگرد شدم كیست بگیرد مارا
مستحق شررم، كیست دهد صهبا را
دادِ مجنون دل آزاده در آمد كه چرا
باز تكراركنی قافیه لیلا را
با علی غار برو، با دگری غار مرو
محرم خَشیتِ الله مكن ترسارا
نزد گوساله ی قوم تو شرافت دادند
واقفان حَیَوانات، خر عیسا را
چهارده سال اگر داشت علی اعلا
حق نمی داد تو را سروری دلها را

آن كه در مهد، تو را خواند زآیاتی چند
بعد از این نیز بر سر دوش تو بلند

چه مبارك سحری بود و چه فرخنده شبی
كه نبی شد پسر آمنه، ماه عربی
بعثتی كرد كه ابلیس طمع كرد به عفو
رحمتی كرد كه خاموش شود هر غضبی
بعثتی نیز رسول غم یحیی دارد
جای حیدر شده همراه بر او زِین ِاَبی
خوش رَوی ای پسر فاطمه اما به خدا
طاقت زینب تو نیست كمی بی ادبی
ترسم این بار اگر گوش به خواهر ندهی
خون كند چوب یزیدی ز تو دندان و لبی

چون كه جان می دهد امروززتب كردن تو
چه كند زینب تو با سر دور از تن تو

(سروده محمد سهرابی)

******************

عید پیمبر

مهدی بیا كه عید اعظم پیمبر است
این بعثت محمد و تبریك حیدر است
در اهتزار پرچم قرآن هل اتی
تا موسم ظهور بدستان رهبر است
سروده محمود ژولیده

******************

سر بعثت

پرده از دیده اگر دست خدا بردارد
دیده بیند كه خدا هم غم حیدر دارد
دل اگر چشم خدا بین بخرد از بازار
فاش بیند كه خدا یوسف دیگر دارد
سر اگر شور دگر از سر خود باز كند
فكرش آن است كه دلشوره ی كو ثر دارد
دل عشاق اگر عارف لولاك شود
تازه فهمد كه خدا از چه پیمبر دارد
با رسولان اولوالعزم و رسولان مبین
گر اوالامر نیاید ره ابتر دارد

بی علی ذره ای از سوی نبی معجزه نیست
ورنه در ندبه سخن از شجر واحده نیست

پحال عشاق عوض می شود از نام علی
عارف عاشفته الله شود از كام علی
مصطفی می شود انذار به ان لم تفعل
گر به خم كام نگیرد ز لب جام علی
كاتب وحی اگر غیر علی هست بگو
وحی منزل به نبی می رسد از بام علی
سر بعثت نه كه این مرتبه سر ازلی است
كه خدا سكه خلقت زده با نام علی
اول و آخر خلقت به علی ختم شود
همه اقدام فلك بسته به اقدام علی

جان پیغمبر اعظم به خدا جان علی است
مومنون سوره ی زیبای محبان علی است

به خلیل آتش اگر برد و سلامش دادند
چونكه شد یار علی اذن قیامش دادند
بس بهم ریخته از عشق علی بود نبی
چون سرازیر شد از غار سلامش دادند
آدم و نوح دو آزاده ی دست علی اند
هر كه دنبال علی رفت مقامش دادند
رتبه ی حضرت موسی كه كلیم اللهی است
با تولای علی ذكر و كلامش دادند
یا علی داشت به لب حضرت عیسی از مهد
این چنین بود دم گرم به كامش دادند

علی آقای دو دنیاست خدا می داند
كفو او حضرت زهراست خدا می داند

از ازل حافظ سر ازلی بود علی
روح سر خفی و سر جلی بود علی
غیر زهرا كه بود مادر خلقت بخدا
هیچ مخلوق نمی بود ولی بود علی
آن زمانی كه پیمبر نه نبی بود و ولی
به دم قدسی لولاك ولی بود علی
در شب روشن معراج به هر غیب و شهود
همره یار به انوار جلی بود علی
آنچه در غار حرا بین چهل روز گذشت
مشق پیغمبر و سرمشق علی بود علی

دین و قر آن به تولای علی می نازد
حكم اسلام به امضای علی می نازد

گره از كار فلك شیعه اگر باز كند
فاش با غیر نبایست كه این راز كند
راز ما راز علی عقده گشا ناز علی است
چاره اش هدیه ی جان است اگر ناز كند
ما به دستور علی یاور حزب اللهیم
مرد نیست آن كه به كس راز دل ابراز كند
بی علی راه كسی جز به تباهی نرود
كه تولای علی این همه اعجاز كند
راه اسلام علی بود و علی هست نه غیر
كه محمد به علی بت شكنی ساز كند

طائر قدس دل از پیك ازل می خواند
این قصیده است كه تركیب غزل می خواند

ای دل و روح هراسان شب عید است بیا
زائر ماه خراسان شب عید است بیا
این شب لیله محیاست كه دل زنده شود
شب میلادی قرآن شب عید است بیا
كنج ایوان طلا یكشبه بیتوته خوش است
ای دل یكشبه مهمان شب عید است بیا
صحن قدس است مهیّای نماز پرواز
طائر روضه ی رضوان، شب عید است بیا
دیده از پنجره فو لاد نمی گیرد چشم
كه شب حاجت و غفران شب عید است بیا

شب رحمت شب دیدار شب یار خوش است
شب احیا شب دلبر شب دلدار خوش است
سروده محمود ژولیده

******************

بعثت مبارك ، اى رسول یزدان

تا عیان از پرده شد حسن دل اراى محمد (ص )
شد جهان روشن زنور چهر زیباى محمد (ص )
تیرگیهاى ضلالت پاك شد از چهره گیتى
بر طرف شد گرد غم از یك تجلاى محمد (ص

شعر ترکی مبعث

بعثت رسول مُکَرَّمِ اِسلام پیشاپیش بَر مُسلمین مُبارَک باد.

 

عيد مبعث

 

اِی مُسَلمان ؛ فَخر اِئله پیغَمبَروندور  مُصطَفی

 

عیدِ مَبعَثدور بوگون مَبعوث اولوب اول مُقتَدا

 

یوزایگیرمی دورت مین ایچره اولدی خَتمُ الاَنبیا

 

روشَن  اولدی  نورِ  حَقلَن  ناگَهان  غارِ حَرا

 

جَبرئیلی     یوللایوبدی    ذاتِ   حَیِّ    کِبریا

 

تا   نبوَّت   خَلعَتین   پیغَمبَره   اِئتسون    عَطا

 

قیل تأَمُّل اِی مُسَلمان کیمدی گور پیغَمبَرون

 

مَظهَرِ   خِلقَتدی  پیغَمبَر ؛ اولوبدور  رَهبَرون

 

چوخ مُبارَکدور بو بایرام آیدین اولسون گوزلَرون

 

دوز دولان دوز گَز آماندی؛وار قاباقدا مَحشَرون

 

سَعی  اِئله  مَحشردَه پیغَمبَر  سَنَه  فَخر  اِیلیه

 

گَلجَگَین آدون او  حَضرَت اُمَّتیمدَندور  دیَه

 

شاخدی بیر نوری وِئروب غارِ  حَرایه  روشَنا

 

فَرقی  وار  نورِ   زمینی لَن   بودور  نورِ   خدا

 

نور  ایچیندَه  جلوه  اِیلور  حَضرَتِ  خَیرُ الوَرا

 

ناگَهان بیر سَس  اِئشیتدی  یا  مُحَمَّد  مَرحَبا

 

اِقرَأ  بِسْمِ  رَبِّکْ ؛ اِی مَحبوبِ  حَیِّ   سَرمَدی

 

خاتَمُ الْمُرْسَلْ لیقی   آلله    سَنَه   بَذل  اِیلَدی

 

سَن   پیَمبَرسن   بو  ساعَتدَن  مُسَلمان   اُمَّته

 

اَهلِ عِزَّت  سَن ؛ یتیشدون حَقّ   اَلیلَن  عِزَّته

 

دَعوت اِئت  خَلقُ الّلهی توحیدَه ؛ رازِ  وَحدَته

 

آشنا   اِئت   اونلاری   اسلامه  ؛  دین   رَأفَته

 

حَق سَنه وِئردی بوگوندَن چوخ بویوک بیر اِمتیاز

 

ذاتِ   حَقِّ    بی نیازیلَن   اِئلَه   راز   و    نیاز

 

گَتدی  جبریلِ  اَمین  پیغام  اَحَددَن  اَحْمَدَه

 

سجدة   شُکر  اِیلَدی  اَحْمَدْ  خُدایِ   سَرمَدَه

 

ناظریدی   قُدسیانِ   عَرش   بو    پیش آمَده

 

خاکی  اِنسان  وار  یِری  فَخر اِیلیه  نُه گُنبَدَه

 

پاکی  و  تقوا   ائدر  اِنسانی  مَنصَب  صاحِبی

 

پاک بیرانسان اولوب بیر پاک مَکتَب صاحِبی

 

مکتَبِ   اسلام دور  مَکتَب لَر  ایچره  بهترین

 

دینِ  رَحمَتدور ؛ مَحبَّتدور ؛ مَودَّتدور  بو دین

 

شخصِ    پیغَمبَر    اولوبدی   رَحمَهً لِلعالَمین

 

رَحمَت اول سَن اِی مُسَلمان خَلقَه پیغَمبَر کیمین

 

رَحمَت  و  زَحمَت آراسیندا فَقَط بیر نُقطَه وار

 

خوش او شَخصین حالینَه بو نُقطَه نی اِیلَر کنار

عید مبعث - جعفری زاویه

مبعث پیامبر اکرم (ص)

حضرت محمد (ص)

متن شعر اول در مورد مبعث پیامبر اکرم (ص)

بعثت نور

از حرا آیات رحمان و رحیم آمد پدید                        یا نخستین حرف قرآن كریم آمد پدید

صوت اقرأ بسم ربك مى‌رسد بر گوش جان               یا كه از كوه حرا خُلق عظیم آمد پدید

بانگ توحید است از هر جا طنین افكن به گوش         فانى اصحاب شیطان رجیم آمد پدید

سید امى لقب، بر دست قرآن مى‌رسد                  یا به گمراهان صراط مستقیم آمد پدید

فاش گویم عقل كل فخر رسل مبعوث شد               آن كه گردد ز اعجازش دو نیم، آمد پدید

قصه لولاك باشد شاهد گفتار من                          یعنى امشب عالم آرا از قدیم آمد پدید

در حرا بر مصطفى امشب شد از حق جلوه‌گر           آنچه اندر طور سینا بر كلیم آمد پدید

نغمه اللهُ اكبر از حرا تا شد بلند                            بت پرستان را به تن لرزش ز بیم آمد پدید

گر قریش او را یتیمش خواند اما در جهان                 بس شگفتى‌ها ازین دُرّ یتیم آمد پدید

منجى نوع بشر داراى آیات مبین                           صاحب خُلق خوش و لطف عمیم آمد پدید

گفته «ما اوذى مثلى» به عالم روشن است             پیشواى خلق با قلب سلیم آمد پدید

بود اگر باغ جهان پژمرده از طوفان جهل                  حال بر این بوستان خرّم نسیم آمد پدید

گشت مبعوث آن كه عالم زنده شد از كیش او          فاش گویم محیى عظم رحیم آمد پدید

حب و بغض او نشانى از بهشت و دوزخ است           قصه كوته، صاحب نار و نعیم آمد پدید

زد تفأّل «ثابت» از قرآن به نام مصطفى                   حرف "بسم الله الرحمن الرحیم" آمد پدید

شاعر : ثابت خراسانی

متن شعری به مناسبت مبعث پیامبر اکرم حضرت محمد مصطفی (ص)

هر دم صلوات بر جمالش

به به كه چه روز خرم آمد              مبعوث نبى اكرم آمد

بس عید فرا رسید بى شك           عیدى نبود چنین مبارك

از بعثت او جهان جوان شد            گیتى چو بهشت جاودان شد

این عید به اهل دین مبارك            بر جمله مسلمین مبارك

از غیب ندا رسید او را                   آن ذات خجسته نكو را

كاى ذات نكو پیمبرى كن               برخیز و به خلق رهبرى كن

چون قدر و مقام رهبرى یافت          در كوه «حرى» پیمبرى یافت

بشنید چو این ندا محمد (ص)        شد خاتم انبیا «محمد (ص)»

هر روح كه دور از بدى شد             با آمدنش محمدى شد

قانون حیات و هستى آورد             آیین خدا پرستى آورد

پیدا چو شد آن جمال هستى        بشكست اساس بت پرستى

با بعثت آن نبى مرسل                 بتخانه به كعبه شد مبدل

هر دم صلوات بر جمالش               بر احمد و بر على و آلش

صد شكر به دین آن جنابم             قرآن مقدسش كتابم

خوشبخت كسى كه امت اوست    در سایه دین و رحمت اوست

از عرش ملك دهد سلامش           شد ختم پیمبرى به نامش

اى داده ز ماه تا به ماهى             بر پاكى ذات تو گواهى

در شأن تو گفت ایزدپاك                لولاك لما خلقت الافلاك

اى بر سر هر پیمبرى تاج               یك قصه توست شام معراج‏

قرآن كریم حجت توست                خوشبخت كسى كز امت توست

گر زانكه تو بت نمى‏شكستى         اسلام نبود و حق پرستى

توحید به ما تو یاد دادى                بتخانه و بت به باد دادى

اى معنى ممكنات دریاب               اى خواجه كائنات در یاب

ما غیر تو دادرس نداریم                دریاب كه هیچ كس نداریم

اى آنكه تو یار بینوائى                   فریاد رس و گرهگشائى

دریاب كه ما گناهكاریم                 امید شفاعت از تو داریم

تنها نه منم به غم گرفتار               غم از دل هر كه هست بردار

اى جان جهان فداى جانت            «شهرى» است غلام آستانت

شاعر : عباس شهرى

متن شعر از اشعاری برای عید مبعث و بعثت پیامبر اکرم حضرت رسول (ص)

پس بخوان اكنون تو با نام خدا

چهل سالی می گذشت از عام فیل       میهمان  غار او  شد جبرئیل

آن فرشته گفت بر او این بخوان              گفت احمد اُمّی ام من ای جوان

تا سه باری گفت او این را بخوان            باز احمد گفت هستم ناتوان

ناگهان در خود فشاری سخت دید          آن فرشته علم را در او دمید

بار دیگر آمد او  را این  ندا                    پس بخوان اكنون تو بانام خدا

آن كه عالم را كند یك جا خَلَق              خلق گردانیده انسان از عَلَق

هست قرآن نزدت اینك پس بخوان          خالقت را زین سبب اكرم بدان

او قلم را بر شما تعلیم داد                   علم بر مجهول را هم داد یاد

اوّلین آیات قرآن شد نزو ل                   زین سبب آغاز شد كار رسول

چهلمین سال از گذشت عام فیل          بیست و هفتم از رجب دید آن دلیل

آن طرف جبریل رفتش آسمان               این طرف احمد بشد بر خانمان

چون خدیجه حالت احمد بدید                بسترش پهن و عبا بر وی كشید

كرد تشریحش محمّد واقعه                  گفت جبریل آمدش چون صاعقه

هركجای آسمان رخ تافتم                    نقش جبریلی به آن جا یافتم

گفت من هستم فرستاده ز رب             لاتخف خود را میانداز ی به تب

گفت برخوان نفی كردم تا سه بار           حالتی آمد كه شد تسهیل كار

لوح را خواندم توانستم عجب                 این توانستن بود از فضل رب

همسرش با مهر گفت او را چنین           مصطفی گردیده ای روی زمین

خانه ی آنان بشد روشن ز حق             مكّه بودش در غروب آن جا شفق

شاعر : محسن سید اسماعیلی

متن شعری در مدح و وصف حضرت رسول اکرم به مناسبت بعثت پیامبر اکرم (ص)

در نعت سید المرسلین علیه الصلوة و السلام

كریم السجایا جمیل الشیم                  نبى البرایا شفیع الامم

امام رسل، پیشواى سبیل                   امین خدا، مهبط جبرئیل

شفیع الوری، خواجه بعث و نشر            امام الهدی، صدر دیوان حشر

كلیمى كه چرخ فلك طور اوست            همه نورها پرتو نور اوست

یتیمى كه ناكرده قرآن درست               كتب خانه ى چند ملت بشست

چو عزمش برآهخت شمشیر بیم            به معجز میان قمر زد دو نیم

چو صیتش در افواه دنیا فتاد                 تزلزل در ایوان كسرى فتاد

به لاقامت لات بشكست خرد                به اعزاز دین آب عزى ببرد

نه از لات و عزى برآورد گرد                   كه تورات و انجیل منسوخ كرد

شبى بر نشست از فلك برگذشت         به تمكین و جاه از ملك برگذشت

چنان گرم در تیه قربت براند                  كه در سدره جبریل از او بازماند

بدو گفت سالار بیت الحرام                   كه اى حامل وحى برتر خرام

چو در دوستى مخلصم یافتى               عنانم ز صحبت چرا تافتی؟

بگفتا فراتر مجالم نماند                        بماندم كه نیروى بالم نماند

اگر یك سر مو فراتر پرم                       فروغ تجلى بسوزد پرم

نماند به عصیان كسى در گرو               كه دارد چنین سیدى پیشرو

چه نعت پسندیده گویم تو را؟               علیك السلام اى نبى الورى

شاعر : سعدی

متن شعری برای روز عید مبعث پیامبر اکرم (ص)

آمد به خانه از «حرا» محمّد

از شهر مكه شد جدا، محمّد               دارد به لب، خدا خدا، محمّد

سر تا به پا، نور و صفا، محمّد               دارد به سینه، رازها، محمّد

تنها رود یا رب كجا، محمّد؟                  شهرى كه در نفاق و كینه مشهور

شهرى كه از گناه، گشته رنجور            مظلوم و بى كس آن كه بى زر و زور

آمد برون، ز شهر مكه، شد دور             آن رحمت بى انتها، محمّد

مردم قرین كفر و بت پرستى                پیوسته در جهل و غرور و مستى

غرق هوس، پابند جرم و پستى            زین كرده‌ها، دور از خداى هستى

بر دردشان تنها دوا، محمّد                   آن شهر غم گرفته، مات و خسته

با چهره‌اى، افسرده و شكسته             قید امیدش از همه گسسته

در انتظار رهبرى نشسته                     با رنج هایش آشنا محمّد

كوه بلند مكه در نظاره                        دامن كشیده از بشر كناره

افشان شده بر قلّه‌اش ستاره              صعبُ العُبور و پُر ز سنگ خاره

آن جا كند منزل چرا، محمّد؟                جز مقدمش، نه یك عبور دیگر

جز نور او، آنجا، نه نور دیگر                    گویى بُوَد فاران و طور دیگر

آنجا بُوَد حق را، ظهور دیگر                   بر قلّه‌اش در انزوا، محمّد

نور از زمین به عرش در تَواتُر                  «حرا» دهان گشوده از تَحَیُّر

خالى ز تیرگىّ و از صفا پُر                    كوه بلند مكه، با تَفاخُر

گوید به اِلْتِجا: بیا محمّد                       بس رازها در قلب این سكوت است

در خلوتش تسبیح لایَمُوتْ است             از بهر جان، آن جا غذا و قوت است

گاهى به سجده، گاه در قنوت است       گاهى نشسته، گه به پا محمّد

از رنج دیگران، دلش پُر اندوه                 شب تا سحر، آن رادمرد نستوه

پیچیده ناله‌هایش، در دل كوه               پُر شد افق، ناگه ز نور انبوه

آنگه خطاب آمد كه یا محمّد                 بخوان، بخوان به نام رَبِّ سُبحان

كه از «عَلَقْ» بیافرید انسان                 بخوان، تویى زبان وحى و قرآن

از هیبت آن پرشكوه فرمان                   لرزید خود، سر تا به پا، محمّد

ز آن صحنه پر شور و حیرت انگیز            و آن مبعث سازنده صفاخیز

با قلبى از شور و نشاط، لبریز               فرسوده ز آن فرمان هیبت آمیز

شاعر : حسان

متن شعری پیرامون و درباره مبعث و بعثت پیامبر اسلام (ص)

واقعه ای در دل كوه

غــــنوده كعبه و ام القری به بستر خـــــــواب          ولـــــــــی به دامن غار حرا دلی بی تـــــــاب

نخفته، شب هــــــمه شب، دیده خـدا بینش          ز دیـــــــــــده رفته به دامن سرشك خونینش

بســـــــــــــان مــــرغ شباهنگ ناله سر كرده         بــــــــــــه كــــــوه، نــــاله جانسوز او اثر كرده

دلـــــــــــــش، لبالــب اندوه و محنت و غم بود         بـــــــه كــامش، از غم انسان شرنگ ماتم بود

وجـــــــــود وی هـــــــمگی درد و التهاب شده        ز آتـــــــش دل خـــــــود همچو شمع آب شده

كــــــــــه پیــــــــك حضـرت دادار، جبرئیل امین        عیـــــــــان بــه منظر او شد، خطاب كرد چنین:

بخــــــوان به نام خدایـی كه رب ما خلق است        پــــــــدیــــــد آور انســـان ز نطفه و علق است

بـــــــــــــخوان كه رب تو باشد ز ما سوا اكـــرم        كــــــــــــه ره نمود بشر را، به كاربرد قــــــــلم

بــــــه گوش هوش چو این نغمه سروش شنید       هــــــــــــزار چشمه نـــــــور از درون او جوشید

ز قیــــــد جسم رها شد، به ملك جان پیوست        شـــــــــكست مرز مكان را، به لا مكان پیوست

درون گلشن جانــــــــش شكفت راز وجــــــــود        گــــــــــــشود بـــــــار در آن دم به بارگاه شهود

بـــــــــــه بـــــزم غیب چو تشریف قربتش دادند        در آن مشـــــــــاهده منشـــــــــور عزتش دادند

چــــــــــو غرقه گشت وجودش به بحر ذات احد       غبـــــــــــار میم، بشد زایل از دل احـــــــــمــــد

بــــــــــه بی نشانی مطلق ازو نشان برخاست       حجــــــــاب كثرت موهوم از میــــــــان برخاست

دوبـــــــــــاره چون به مكان، رو، ز لامــــكان آورد       امیـــــــــــد و عشق و رهـــــایی به ارمغان آورد

درود و رحـــــــمـــــــــت وافر، ز كردگار قدیــــــــر      بـــــــــــر آن گزیده یزدان، بــــــــر آن سراج منیر

شاعر : محمود شاهرخی

متن شعر عید مبعث پیامبر اکرم (ص) از شعرهای بعثت حضرت رسول (ص)

بانگِ یا ایها الرسول

شب گشت و تیرگى همه جا را فراگرفت               وز نور ماه دامن گیتى ضیاء گرفت

در هفده ربیع به شوق وصال حق                       جا در درون غار حرا مصطفى گرفت

مهد صفا به غار حرا تا نهاد پاى                          غار حرا ز یمن قدومش صفا گرفت

پاسى ز شب گذشت كه از ماوراى عرش              نورى جهید و جلوه‌اش ارض و سماء گرفت

روح الامین به غار حرا آمد و بگفت                        این آیه را بخوان كه دل از او جلا گرفت

«اقرأ باسم ربك» یا ایها الرسول                          كز خواندنش سزاست ره هر خطا گرفت

باید براى كُشتَن نمرودیان دَهر                           جا در درون آتش عشق خدا گرفت

تا بگسلى ز پاى تو زنجیر بردگى                          باید به دست خویش چو موسى عصا گرفت

بهر نجات خلق ز گرداب هَمُّ و غم                        باید ره از جنایت و ظلم و جفا گرفت

محكم ببند دامن همت كه ز امر حق                     باید به دست خود عَلَم اقتدار گرفت

كاخ بتان خراب كن و كاخ معدلت                         آباد كن كه دست تو را كبریا گرفت

تاج رسالتى كه به فرقت نهاده حق                     ارض و سماء ز قدر و بهایش بها گرفت

برخیز گو به خلق جهان این كلام نغز                    باید براى درد خود از حق دوا گرفت

بانگى برآر از دل و برگو خدا یكى است                  آن خالقى كه خلق ز وجودش نوا گرفت

«ژولیده» شاد زى كه براى نجات خلق                  احمد به دست خویش كتاب خدا گرفت

شاعر : ژولیده نیشابورى

متن شعر از اشعار زیبای روز عید مبعث پیامبر اکرم (ص)

خلوت غار حرا

آن شب سكوت خلوت غار حرا شكست                با آن شكست، قامت لات و عزا شكست

آمد به گوش ختم رسولان ندا بخوان                     مُهر سكوت لعل بشر زان ندا شكست

با خواندن نخوانده الفبا طلسم جهل                     در سرزمین ركن و مقام عصا شكست

آدم به باغ خلد خدا را سپاس گفت                      تا سدّ ظلم و فقر به ام القرا شكست

نوح نبى به ساحل رحمت رسید و خورد                طوفان به پاس حرمت خیرالورا شكست

بر تخت گل نشست در آتش خلیل حق                 تا ختم الانبیا گل لبخند را شكست

عیسى مسیح مُهر نبوّت به او سپرد                    زیرا كه نیست دین ورا تا جزا شكست

آمد برون ز غار حرا میر كائنات                             آن سان كه جام خنده باد صبا شكست

در خانه رفت و دید خدیجه كه مى‌دهد                  از بوى خویش مُشك غزال ختا شكست

بر دور خویش كهنه گلیمى گرفت و خفت               آمد ندا كه داد به خوابش ندا شكست

یا «ایّها المدّثر»ش آمد به گوش و گفت                 باید كه سدّ درد ز هر بینوا شكست

قانون مرگ زنده به گوران به گوركن                      كز مرگ دختران نرسد بر بقا شكست

آماده بهر گفتن تكبیر كن بلال                            چون مى‌دهد به معركه خصم دغا شكست

اینك به خلق دعوت خود آشكار كن                      هرگز نمى‌خورد به جهان دین ما شكست

برخیز و بت شكن كه على دستیار توست              كز بت نمى‌خورد على مرتضى شكست

طعن ابى لهب نكند رنجه خاطرت                        كو مى‌خورد ز آیه «تبّت یدا» شكست

«ژولیده» گفت از اثر وحى ذات حق                     آن سكوت خلوت غار حرا شكست

شاعر : ژولیده نیشابورى

متن شعر ترکی برای عید مبعث پیامبر اکرم (ص)

تضمینی معنوی از قسمتی ازغزل حافظ با مطلع ستاره ای بدرخشید و ماه مجلس شد

بیر اولدوزی پارلاندی گون تک آسمان دا                او اولدوزون یوخدی تایی هچ کهکشاندا

او واقعا حی و حیاتی پارلاق اولدوز                      او اولدوز اولدی گونلرین شاهی جهاندا

مبعوث اولادا اوندا شیطان اولدی مایوس               شیطان مایوس اولدی او مبعوث اولاندا

اونـنـان دمک شرمنده ایلر آدمی نی                   هر شاعر اولدی ناتوان  اونان یازاندا

آند اولسون او دریایه کی دنیا ده تک دی              بیر حرفی اقیانوســــلردندی ســــایاندا

هچ بیر گیاهی انسانین دیدین تاپاماز                   اصلا بولمز جورماغین حِیسّین اوجاندا

نازلی نیگاریم مکتبه گتموب ولیکن                       بیر غمزیه اوستاد اولوب یوز مین جهاندا

منبع:مذهبی اسلامی

پیامبر اعظم(ص)-بعثت

پیامبر اعظم(ص)-بعثت


عید نجـات عـالم خلقـت مبارک است

آوای وحـی و لیلـۀ بعثـت مبارک است

عیـد نـزول سـورۀ اقـرأ بـه عقـل کل

جشن کمال و علم و فضلیت مبارک است

ریحانه‌های زنده نهان گشته زیر خاک

عیـد حیات، عیـد ولادت مبارک است

عیـد نـزول وحـی الهی به احمد است

جان در طبق نهید که عید محمّد است

آوای وحی می‌رسد از شش جهت به گوش

بر قلب‌های مرده دمد روح از این سروش

از سنگ‌هــای غـار حـرا آیـد ایـن نـدا:

فریاد بی‌صدای خـدا تا بـه کی خموش؟

اقرأ! بخوان! بخوان! که خدا گویدت بخوان

اقرأ! و ربک ای همـه سر تا قدم خروش

اقرأ! بخوان! که قلب بشر بی‌قرار توست

فصـل خـزان گذشت؛ طلوع بهار توست

اقرأ! بخوان! که نور نبوت دمیده است

اضرب گذشت؛ نوبت اقرأ رسیده است

اقرأ! بخـوان! بخوان! که خداوندگار تو

بهر نجات خلق، تـو را برگزیـده است

اقرأ! بخوان! که پیش‌تر از خلقت وجود

ذات خـدا پیامبــرت آفریــده اسـت

اقرأ! بخوان! که از همگان دلبری کنی

مــا کبریـایـی و تـو پیــام‌آوری کنی  

بنگر به کعبه ذکر بتـان یامحمّد است

فریاد بی‌صـدای جهـان یامحمّد است

خورشید و ماه و قطره و دریا و کوه و دشت

با هم ندایشـان همگان یامحمّد است

آوای اولیـای خــدا تـا خـدا خـداست

هر لحظه با هزار زبان یامحمّـد است

در پهن ‌دشت ملک خـدا انقلاب کن

با دست ما تو بتکده‌ها را خراب کن

ای کل وحی، در نفـس جان‌فـزای تو

دیگر بـه تخته‌سنگ حرا نیست جـای تو

ما کرده‌ایم اراده که تا حشر، سرکشان

سـر آورند یکسـره بر خـاک پـای تو

ما کرده‌ایم اراده کـه بـر قلـۀ کمـال

باشـد در اهتــزاز، همیشـه لـوای تو

ای بت‌شکن که هست سر بت شکستنت

دسـت علـی بـود تبـر بـت شکـستنت

تو پیش‌تر ز خلق و پس از خلق، رهبری

هـم اولیـن رسـول هم آخـر پیمبری

پیغمبری به نام تو گردید ختم و بس

با آن کــه از تمـام پیـام‌آوران سری

از آدم و خلیل و کلیم و مسیح و نوح

ای برتـرین سفیـر الهـی تـو برتری

تا روز حشـر، زنـدۀ جاوید، دین توست

قرآن کتاب توست، علی جانشین توست

یاری که هست بـر تو برادر فقط علی‌ست

پیروز بـدر و خنـدق و خیبر فقط علی‌ست

شهـر بــزرگ علـم الـهـی فقــط تویـی

این شهـر را دری‌ست که این در فقط علی‌ست

شمشیـرِ حـق و شیـر خروشـان توست او

اعلام کن به خلق که حیدر فقط علی‌ست

تو جان جان عالمی و جان تو علی‌ست

مـا حافظ توایم و نگهبان تو علی‌ست

امـروز، اوج قلـۀ هستـی سریـر توست

خورشید بر فراز فلک سر به زیر توست

تـا دیـن زنـدۀ تـو نمیــرد نوشتـه‌ایم

غـار حـرا مقدمـه‌ای بـر غدیر توست

تـو شهریـار عالـم امکـان محمّــدی

حکم صریح ماست که حیدر وزیر توست

این نکته در صحیفه وحی تو خواندنی‌ست

بعثت اگـر غدیـر نباشـد نمانــدنی‌ست

برخیـز تــا ابـوذر و سلمـان بپروری

مقــداد در تجلــی قــرآن بپـروری

در روزگار تیرگی و جهل و خودسری

اسـلام آوری و مسلمــان بپــروری

برخیز تا به خُلق خوش و ذوالفقار عدل

در سینه‌هـا محبت و ایمـان بپروری

فرق صنم بکوب و سخن از صمد بگو

سنگت اگـر زننـد سپـر شـو احد بگو

باید رها خلایق از این خودسری شوند

رو سوی حق کنند و ز باطل بری شوند

باید کلاف جان همه گیرند روی دست

بازار یوسفـی چـو تـو را مشتری شوند

تا مکتب تـو زنـده بمـاند چـو نـام تو

بایـد تمـام امـت تـو حیـدری شـوند

آغاز کار تو همه نور و هدایت است

اما کمال مکتب تو در ولایت است

تو آفتاب و نور جهان‌گسترت علی‌ست

تو خود پیمبری و پیـام‌آورت علی‌ست

حتـی اگـر تمـام جهان دشمنت شوند

ما یاور توایم و همه لشکرت علی‌ست

با آن که هست بر سر دستت کتاب وحی

قـرآن ناشنـاختۀ دیگـرت علــی‌ست

هرجا دلت گرفت سخن با علی بگو

حتی به جنگ بدر و احد یاعلی بگو

ای روی حق جمال منیر تو یاعلی

ای قلـۀ کمــال سریــر تو یاعلی

تنهـا نه در صحابـه کـه در جمـع انبیا

هرگز کسی نبوده نظیر تو یـاعلی

مـا از طریـق تـو بـه محمّد رسیده‌ایم

غار حرای ماست غدیر تو یـاعلی

روز نخست تـا کـه ولـی آفریده شد

"میثم" هم از برای علی آفریده شد

پیامبر اعظم(ع)-مدح-مبعث



بر سر آشفته ام زلف پریشان ریخته

در دل حیران من آیات حیران ریخته

نیستم ناراحت از این که شهیدم کرده اند

خون من گر ریخته در پای جانان ریخته

سفره ی دل باز کردن پیش مهمان بهتر است

پس دلم هر آن چه دارد پای مهمان ریخته

تا مقام قاب قوسین ابتلا باید کشید

در بیابان طلب خار مغیلان ریخته

گاه باید بیشتر همرنگ شد، مثل اویس

نذر یک دندان جانان، چند دندان ریخته

هر دو عالم، عالمی دارند پیش مقدمت

آن یکی دل ریخته است و این یکی جان ریخته

گر چه آدم، گر چه عیسی، گر چه موسی... باز هم

گمتر از درهای دربار تو دربان ریخته

بس که خاطرخواه داری و عزیزی که خدا

جای گل روی سرت آیات قرآن ریخته

نذر این پیغمبری خوب است ذبحی رد کنی

عید مبعث در ضمیرش عید قربان ریخته

آن قدر ذات خدا در تو تجلی کرده است

زآن همه یک جلوه اش را در خراسان ریخته

با علی بودن فقط راه مسلمان بودن است

ور نه از این نامسلمان ها فراوان ریخته

شب، شب مبعث ولی یاد نجف افتاده ام

بس که از روی لبت ذکر علی جان ریخته

یا نبی و یا نبی و یا نبی یا مصطفی

یا علی و یا علی و یا علی و یا مرتضی

امام موسی کاظم(ع)-شهادت


 

آسمانم من و دورم قمری نیست که نیست

گوییا بر شب تارم سحری نیست که نیست

اندر این حبس غم انگیز که من حیرانم

غیر تاریکی و ظلمت خبری نیست که نیست

تا کند رفع ملال از رخ غم دیدۀ من...

...به برم آخر عمری پسری نیست که نیست

بس که زنجیر به دور بدنم پیچیدند

بر تن خسته من بال و پری نیست که نیست

بس که شلاق زده بر همه جای بدنم

دیگر از پیرهن من اثری نیست که نیست

استخوانهای تنم نرم شد از مشت و لگد

قامتم خم شده دیگر کمری نیست که نیست

درد پهلو که سراغ تن من می آید

در خیالم به جز از میخ دری نیست که نیست

من کشیدم به تنم بار اسیری اما...

غیر زینب به خدا خون جگری نیست که نیست

چه بگویم من از آن لحظه که زینب دیده...

روی آن جسم به خون خفته سری نیست که نیست

زینب و چشم حرامی، سر بازار و کنیز

شرح این ها به دلم جز شرری نیست که نیست...

 آقای شهریاری

امام موسی کاظم(ع)-شهادت

امام موسی کاظم(ع)-شهادت

  

کسی کــــه بوسه زند عـــرش، آستانش را 

قضــــــا به گوشۀ زندان نهــــد مکــــانش را

کسی  که روح الامین است طایــــر حرمش

هجـــــوم حادثــــه بر هــــــم زد آشیانش را

به حبس و بند و شهادت اگر چه راضی شد

به جــــــان خریـــــد بلاهای شیعیــــانش را

قسم به سجدۀ طولانی‌اش ز شب تا صبح

بسود حلقـــــۀ زنجیـــــر استخـــــوانش را

چو از مدینـــــه پیغمبـــــرش جـــــدا کردند

به هـــــم زدند دریغــــــا که خانمـــانش را

ز حیله بازی هــــــارون دون نجـــاتش داد

بریده بود  ز بیـــــداد خـــــود امــــــانش را

به جز عبــــــای فتاده به خــــاک در زندان

نبینی آن که بجـــــویی اگر نشـــــانش را

امام موسی کاظم(ع)-شهادت



ندارد ابر چون این چشم گریانی که من دارم

ندارد آتشی چون آه سوزانی که من دارم

قسم بر روشنی روز که، از یاد من رفته

ندارد آسمان چون شام ظلمانی که من دارم

سحر وقت نمازم می کند از خواب بیدارم

نوازش های دست این نگهبانی که من دارم

شکسته استخوان ساق پایم از غل و زنجیر

نگفتم با کسی از درد پنهانی که من دارم

قسم بر روزگار در اسارت بودن زینب

ندید او این چنین تاریک زندانی که من دارم

چه می شد که ملاقاتم شبی معصومه می آمد

تسلی بهر این حال پریشانی که من دارم

امام موسی بن جعفر(ع)-شهادت


 

خورشید کبود و نیلی و مخمل کوب!

دیدیم تو را چه دیر در سمت غروب

در مغرب شانه های ترکان سیاه

بی غسل و کفن به روی یک تخته ی چوب

روح القدسی که بر صلیبت زده اند؟

ای کشته ی زهر، ای شهید مصلوب

این تخته ی پاره چیست! تابوت کجاست؟

در شهر شما مگر شده قحطی چوب؟

بر پیکرتان چقدر گل می ریزند!!

با چشم به خون نشسته نوح و یعقوب

با ضربه ی تازیانه ها روی تنت

شرح غم جانگدازتان شد مکتوب

در سوره ی صبر عمرتان آمده است

یک آیه ی کوتاه ز رنج  ایوب

زنجیر به زخم ساق ها چسبیده

زنگار به مغز استخوان کرده رسوب

امام موسی کاظم(ع)-شهادت

امام موسی کاظم(ع)-مدح و شهادت


ای بـاب مـراد خلق عالم

سر تا به قدم رسول‌اکرم

هفتم ولـی خدای منـان!

مهر تو روان دین و ایمان

قرص قمرِ امام صادق

نور بصرِ امام صادق

گفتـار تو چون کلام قرآن

در هـر نفست پیام قرآن

صحـن تو تمـام آسمان‌ها

دوران امـامتت زمـان‌هـا

چشم همـه بـر عنـایت تو

سرمایـۀ‌ مـا ولایـت تـو

تو بـاب مـراد عالـم استی

تـو کعبـۀ روح آدم استی

تو دسـت عنـایت خـدایی

از خلق جهان گره‌گشایی

ای روح، کبوتـر حــریمت

عالم همه بر در حـریمت

موسایی و عالم است طورت

گردیده کلیم، غرق نورت

دل‌های شکسته کاظمینت

خواندنـد امـام، عالمینت

از دسـت تـو کار حیدر آید

ز انگشت تو فتح خیبر آید

در حبسی و خلق، پای‌بستت

سررشتۀ آسمان به دستت

معـراج تـو بود قعر زندان

خلوتگـه ذات حی منان  

پیشانی خود نهاده بر خاک

بگذاشته پا به فرق افلاک

گردیـده نمـاز، سرفرازت

آورده نـماز بـــر نمـازت

زندان شده محفل وصالت

آغوش خـدای ذوالجلالت

زنجیـر، سلام بر تو می‌داد

از دوست پیام بر تو می‌داد

ای گل ز تو آبـرو گـرفته

محبوبِ به حبس خو گرفته!

زندان تو لطف کامل ماست

اشک تو چراغ محفل ماست

اینجا که فراق نیست در بین

بر توست مقام قاب قوسین

اینجا که تجلی خدایی‌ست

تاریکی حبس، روشنایی‌ست

افسوس که حرمتت شکستند

بازوی تو را به حبس بستند

در شأن تو شاخه‌های گل بود

کی شأن تو حلقه‌های غل بود؟

زجرت به هـزار قهـر دادند

در زیر شکنجه زهر دادند

زندانــی عتــرت پیمبــر

افسوس که لحظه‌های آخر

دل شیفتـۀ مدینـه‌ات بـود

زنجیر به روی سینه‌ات بود

پیوستـه سـلام بی‌نیـازت

بر لحظۀ آخـرین نمـازت

با آن همه دختـر و پسرها

رفتی ز جهان غریب و تنها

معصومه کجاست تا که آید

زنجیـر ز گـردنت گشاید؟

با آن که به حبس می‌زدی پر

تابوت تو گشته تختـۀ در

مردم که جنازۀ تـو دیدند

فریاد ز سـوز دل کشیدند

تابوت تو را به شهر غربت

بردنـد ولـی به اوج عزت

بعد از ضرباتِ حلقـۀ غل

تابوت تو گشت غرق در گل

دیگـر نزدنـد تیــر کینت

کی سنگ زدند بر جبینت؟

دیگر نبرید کس سرت را

دیگـر نزدنــد دختـرت را

تا از جگرش شراره خیزد

«میثم» به غم تو اشک ریزد


امام موسی کاظم(ع)-شهادت

امام موسی کاظم(ع)-شهادت


من که بی تقصیر در زندان گرفتارم خدایا

از چه دشمن می دهد این قدر آزارم خدایا

من که از زندان زمین گیرم نباشد

حاجتی دیگر به زنجیر گرانبارم خدایا

آه از این زندان ظلمانی و زندانبان ظالم

وه کجا افتاده در غربت سر و کارم خدایا

جز فروغ گوهر اشکی که با یاد تو ریزم

کس نیفروزد چراغی در شب تارم خدایا

عاشقان را خواب در چشمان نمی آید از آنرو

روز و شب با ذکر تو مشغول و بیدارم خدایا

ای که می بخشی نجات از بین آب و گل شجر را

کن خلاص از محبس هارون تن زارم خدایا

جان زحسرت بر لب آمد وندیرین ساعات آخر

دیدن روی رضا را آرزو دارم خدایا

کو رضا آرام جانم کو رضا روح و روانم

تا از او روشن شود چشم گهر بارم خدایا

بر مؤید مرحمت فرما طواف مرقدم را

چونکه اشعراش بود مقبول دربارم خدایا

سید رضا مؤید

امام موسی کاظم(ع)-شهادت



در میان هلهله سوز و نوا گم می شود

زیر ضرب تازیانه ناله ها گم می شود

بس که بازی می کند زنجیر ها با گردنم

در گلویم گریه های بی صدا گم می شود

در دل شب بارها آمد نمازم را شکست

در میان قهقه صوت دعا گم می شود

چهار چوب پیکرم بشکسته و لاغر شدم

وقت سجده پیکرم زیر عبا گم می شود

تازه فهمیدم چرا در وقت سیلی خوردنش

راه مادر در میان کوچه ها گم می شود

بین تارکی شب چون ضربه خوردم آگهم

آه، در سینه به ضرب بی هوا گم می شود

از یهودی ضربه خوردم خوب می دانم چرا

گوشوار بچه ها در کربلا گم می شود

قاسم نعمتی

امام موسی کاظم(ع)-شهادت


 

شمیم زلف تو را بادها كجا بردند

مقام قدِّ تو را خاك ها چرا بردند

چگونه باب حوائج نخوانمت ای پیر

كه حمله بر تو چنان باب، حلقه ها بردند

درخت ها به مقام تو غبطه ها خوردند

كه دست را ز دلِ خاك بر دعا بردند

تو پیری و به خدا صحبت از جنین كردی

تو را به هفت سیه چال، بیصدا بردند

تو را ز دور لباسی تهی ز پیكر دید

ز بس كه جوهرۀ پیكر تو را بردند

ز ربنای تو آوازها الهی شد

ز یك نماز تو رقّاصه را كجا بردند!

تو آن گلی كه چو از ساقه ات شكسته شدی

میان راه، تو را همرهِ صبا بردند

به روی تخته چه می كرد آفتاب خدا؟

كسی كه عطر تنش را فرشته ها بردند

ز احترام نكردند بر تن تو كفن

پی صواب كفن ها جدا جدا بردند

چه رتبه ایست در این تشنگی كه معصومین

به گاهِ مرگ، رهی سوی كربلا بردند

×××

از وبلاگ من غلام قمرم

محمد سهرابی

پیامبر اعظم(ع)-بعثت  


 

عشقت مرا اسیر بیابان نوشته است

مجنون ترین صحابی دوران نوشته است

این هم ز مشکلات و مکافات عاشقی است

دست مرا برای گریبان نوشته است

از دست اختیار تو راه فرار نیست

این جبر را خدات به پامان نوشته است

مانند تو امیر فقط یک نفر ولی

مانند من اسیر فراوان نوشته است

شکر خدا که نام مرا اعتبار تو

سلمان نوشته است، مسلمان نوشته است

نام تو را به آب طلا دستِ کردگار

بالای تخت و تاج سلیمان نوشته است

کم ناز کن دو آیه از این سوره را بخوان

اصلاً خدا برای تو قرآن نوشته است

امشب قلم زدند پریشانی مرا

با تو رقم زدند مسلمانی مرا

قرآن بخوان و راه خدا را نشان بده

توحید را نشان زمین و زمان بده

قرآن بخوان و با نفس آسمانی ات

این مرده های روی زمین را تکان بده

قرآن بخوان و بال مرا از قفس بگیر

اندازه شعور پرم آسمان بده

آخر چه قدر قوم پسر دار می شوند

دختر به دست دامن این مادران بده

جز با صدای عشق مسلمان نمی شوم

پس لطف کن خودت در ِگوشم اذان بده

قرآن بخوان بگو که خدا واحد است و بس

هر که ادلّه خواست علی را نشان بده

تو آسمان مکه ای و ماه تو علی ست

تنها دلیل روشنیِ راه تو علی ست

مکه گرفته بوی خدا از دعای تو

پیچیده در زمانِ همیشه صدای تو

پایین بیا ز کوه دخیلی بیاورند

دست توسل همگان بر عبای تو

امشب فرشته ها همه پرواز می کنند

اطراف آستانه­ی غار حرای تو

از این به بعد چشم تمام قنوت ها

ایمان می آورند به یا ربّنای تو

از این به بعد شمس و قمر روی دست تو

از این به بعد مُلک و مکان زیر پای تو

پرواز با دو بال میسر شود، بلی

قرآن برای توست، علی هم برای تو

احمد شدی کتاب شدی مصطفی شدی

حالا تمام دار و ندار خدا شدی

امشب که تاج نور نشاندند بر سرت

خالی است ای نبیِّ خدا جای مادرت

آن بانویی که زحمت بسیار می کشید

تا این که این زمانه ببیند پیمبرت

ای زیر سقف فاطمه ات عرش دومت

دیدار روی فاطمه معراج دیگرت

غیر از کلام حق سخنی بر لبت نبود

هر ظهر جمعه وقف علی بود منبرت

هر جا که پا نهادی و هر جا که سر زدی

دیدی علی امیر نجف را برابرت

فکر برادری؟! چه کسی بهتر از علی

از این به بعد شاه ولایت برادرت

از این به بعد شیر خدا آفتاب توست

مهر علی تمامی دین کتاب توست

شصت و سه سال زندگی ات مهربان گذشت

با کیسه های وصله ایِ آب و نان گذشت

شصت و سه سال زندگی ات بین کوچه ها

در بندۀ خدا شدن این و آن گذشت

گاهی میان دورترین خانه­ی زمین

گاهی میان دورترین آسمان گذشت

گاهی کنار سفره بیوه زنان شهر

گاهی کنار خاطرۀ کودکان گذشت

وقت نزول حضرت خاکی نشین شدی

وقت صعود ردّ تو از بی کران گذشت

آن روزها که شعب ابی طالبی شدی

ایام درد بود ولی همچنان گذشت

ای آن که زندگی تو خرج نجات شد

ای آن که زندگی تو با مردمان گذشت

برگرد رنج و درد بشر را نگاه کن

این زندگیِ سرد بشر را نگاه کن

یک عده ای به عشق تو دور از وطن شدند

یک عده ای ندیده اویس قرن شدند

از خانواده ام همه عبدالله شما

از خانواده ات همه آقای من شدند

تو پیر خانواده بزرگ قبیله ای

محصول زندگی تو پنج تن شدند

یک عده زینب و علی و فاطمه شدند

یک عده ای حسین شدند و حسن شدند

بعد تو دختر تو و زینب کنار هم

مشغول کار بافتن پیرهن شدند

یک عده بچه های تو پاره جگر ولی

یک عده بچه های تو پاره بدن شدند

این کشته ها تمام جگر گوشۀ تواند

یا ایها الرسول ببین بی کفن شدند

«یا مصطفاه» این تن پامال را ببین

این کشته فتاده به گودال را ببین

علی اکبر لطیفیان


امام موسی کاظم(ع)-شهادت



بیهوده قفس را مگشایید پری نیست

جز مُشتِ پری گوشه ی زندان اثری نیست

در دل اثر از شادی و امّید مجویید

از شاخه ی  بشکسته ی امّید ثمری نیست

گفتم به صبا دردِ دل خویش بگویم

امّا به سیه چال ، صبا را گذری نیست

گیرم که صبا را گذر افتاد ، چه گویم؟

دیگر ز من و دردِ دل من خبری نیست

امّید رهایی چو از این بند محال است

ناچار بجز مرگ، نجاتِ دگری نیست

ای مرگ کجایی که به دیدار من آیی

در سینه دگر جز نفس مختصری نیست

تا بال و پری بود قفس را نگشودند

امروز گشودند قفس را که پری نیست   

امام زمان(عج)-مناجات   



ای آخرین توسل سبز دعای ما

آیا نمی رسد به حضورت صدای ما؟

شنبه دوباره شنبه دوباره سه نقطه چین

بی تو چه زود می گذرد هفته های ما

در این فراق تا که ببینی چه می کشیم

بگذار چشم های خودت را به جای ما

موعود خانواده! کی از راه می رسی؟

کی مستجاب می شود "آقا بیای ما"؟

کی می شود بیایی و از پشت ابرها

خورشید های تازه بیاری برای ما

آقا اگر نیایی و بالی نیاوری

از دست می رود سفر کربلای ما

دلم قرار نبود از شما جدا بشود


دلم قرار نبود از شما جدا بشود

دلم قرار نبود از غمت رها بشود

شبم قرار نبود اینچنین رَوَد درخواب

سحر بیاید و این سینه بی صفا بشود

قرار بود که هر شب برای نافله ها

غلام تو به صدای امیر پا بشود

قرار بود که دار و ندار عاشقتان

کمی ز گرد و غبار ره شما بشود

قرار بود که من یار خوبتان باشم

گدا قرار نشد دشمن خدا بشود

قرار نیست مگر من رِسَم به کوچۀ تان؟

قرار نیست که وصلت نصیب ما بشود؟

قرار بود که من بین روضه جان بدهم

قرار بود که خاکم به کربلا بشود

سر قرار شما آمدی نبودم من

امان از آنکه سرش پر ز ادعا بشود

بیا قرار گذاریم باز هر جمعه

دم غروب لب من پر از دعا بشود

یارب که کارها همه گردد به کام ما

یارب که کارها همه گردد به کام ما

نور حضور خویش فروزد امام ما

ما بادۀ محبت او نوش کرده ایم

ای بی خبر ز لذت شرب مدام ما

هرگز نمیرد آنکه از این باده زنده شد

ثبت است بر جریدۀ عالم دوام ما

ای باد اگر به کوی امام زمان رسی

زنهار عرضه دار به پیشش پیام ما

گو همتی بدار که مخمور فرقتیم

شاید برآید از می وصل تو کام ما

از اشک در ره تو فشاندیم دانه ها

باشد که مرغ وصل بیفتد به دام ما

«فیضت» به صبح و شام ز جان می کند سلام

پیکی کجاست تا برساند سلام ما؟

از کودکی به عشق تو من زنده ام حسین

از کودکی به عشق تو من زنده ام حسین

از ماتم عزای تو پژمرده ام حسین

 

چون خوانده ام زیارت تو گریه کرده ام

باریده ام چو سحاب از دیده ام حسین

 

هنگام گریه به ثنای تو بوده ام

بر تو سلام دادم و باریده ام حسین

 

از داغ دوری کویت ای حبیب رب

اندوه نشین و قامت خمیده ام حسین

 

در روضه ها شنیده ام لب تشنه بودی

عمریست ز حزن تو من خشکیده ام حسین

 

از عشق کربلای تو آقای خوب من

دل از تمام مکان ها بریده ام حسین

یا ابن الحسن

یا ابن الحسن عزیزا شرمنده ام ز رویت

شرمنده ام  زروی نورانی عمویت

 

از نوکر بریدی اما ولم نکردی

مانند استخوانی گیرم در گلویت

 

از بس گنه نمودم خار تو گشته ام من

خارم خار بد بو عطری بده زبویت

 

صد بار توبه کردم گفتم که پاک گشتم

افسوس با معاصی بردم من آبرویت

 

بر روی تو زدم من سیلی ز هر گناهی

آن قدر گناه کردم من گشته ام عدویت 


 

مست گناه بودم عمری ز غفلت خویش

اینک ببین که مستم مست خم و صبویت

 

من گشته ام پشیمان از بار و بند عصیان

خواهم که باز گردم آیم به راه و کویت

 

فالی زدم به حافظ، حافظ به من بگفتا

ای نوبهار عاشق، وصل است آرزویت

 

آمال قلب زارم این است یوسف جان

روی تو را ببینم راهی شوم به سویت

 

یا ابن الحسن کجایی گشته شعار قلبم

این شعر را بخوانم در گاه گفتگویت

امیرالمومنین ام الکتاب است

به عالم می کنم فخر از گدایی *** گدایم من گدای مرتضایی

من عمریست بر در این خانه کَلبَم *** انا السائل نوشتم روی قلبم

الهم دوست دارد یا ولی را *** نراند سائل مولا علی را

دلی دارم پر از نور محبت *** گره خورده محبت با مودت

من از روز ازل محنت نوردم *** وفا را با امامم عهد کردم

که از حبّش رها هرگز نگردم *** و از کویش جدا هرگز نگردم

چنین کار است رفتار پیمبر *** همین گفته است گفتار پیمبر

که فرمود آن صنم با مجد و تکریم *** من و حیدر ز یک ریشه درختیم

ز امر لم یزل بودیم با هم *** که ما قبل از ازل بودیم با هم

خدا یکجا مرا از او جدا کرد *** ز روی حکمت این حُکمش خدا کرد

مرا در سلب عبدالله روان ساخت *** علی را دُرّ بوطالب نهان ساخت

ولی روحاً رها هرگز نبودیم *** من و حیدر جدا هرگز نبودیم

خدا از روح خود در ما دمیده *** به خط خویش نقش ما کشیده

من و حیدر دو تا هم اسم هستیم *** که ما یک روح در دو جسم هستیم

من و حیدر امامان مبینیم *** من و حیدر رسولان امینیم

من و حیدر علوم کامل هستیم *** من و حیدر کتاب ناطق هستیم

من و حیدر بشیریم و نذیریم *** من و حیدر دلیران غدیریم

من و حیدر دو تا ممدوح قرآن *** من و حیدر دو جان و روح قرآن

ولی باید به صوت منجلی گفت *** خدا افزون ز من مدح علی گفت

علی سر تا به پا آیینه اوست *** علی پا تا به سر گنجینه اوست


علی عالی، علی اعلی، علی علم *** علی باری، علی داور، علی حلم

علی قرآن، علی سلطان، علی نور *** علی صادق، علی سینا، علی طور

علی توحید، علی اخلاص، علی عدل *** علی غافر، علی مومن، علی نحل

علی فاتح، علی فاطر، علی ذکر *** علی مَطلَع، علی طالع، علی فجر

علی انعام، علی انفال، علی قدر *** علی اسرا، علی اعراف، علی حشر

علی شاکر، علی ذاکر، علی ذکر *** علی روح و علی نوح و علی خضر

علی یوسف، علی یونس، علی هود *** علی عیسی، علی موسی و طالوت

علی جنت، علی خورشید، علی ماه *** علی حجت، علی ریزان از این راه

علی اعظم، علی اکرم، علی عشق *** علی نصرت، علی نعمت، علی ذکر

علی حمد و علی محمود و احمد *** علی حامد، علی یعنی محمد

علی کعبه، علی زمزم، علی سعی *** علی احرام، علی مُحرم، علی وحی

علی باقی، علی ساقی، علی جام *** علی باقر، علی ساغر، علی کام

علی صادق، علی مصدق، علی عقل *** علی خالق، علی مخلوق، علی خَلق

علی یکتا، علی مولای قنبر *** علی هم جان زهرا و پیمبر

علی مولای کل عالمین است *** علی باب الحسن، باب الحسین است

علی در شورهای وحی پیداست *** علی در صورت مومن هویداست

علی اسرار قرآن تا به محشر *** که زهرا کوثر و توحید حیدر

علی در وصل خود مدحش جلی شد *** که قرآن دفتر مدح علی شد

علی آوای دق الباب جنت *** علی معنای فتح الباب عصمت

نه تنها فاتح دلها مولاست *** چراغ مسجد الاقصی مولاست

چه پرسی از صلاة اللیل کوثر *** سحر خورده گره با نام حیدر

امیرالمومنین ام الکتاب است *** امام المتقین و بوتراب است

بیا ای دل کمی هشیار باشیم *** ولایت را به طاعت یار باشیم

بیا ای دوست نیک اندیش باشیم *** بیا سلمان قوم خویش باشیم

مگر قرآن کند ما را کفایت *** که از این ادعا دور از ولایت

امام بت شکن راهش همین است *** که او قدر امیرالمومنین است

بیا این راه از زهرا بگیریم *** که غم را از دل مولا بگیریم

مرا ای مهدی زهرا صدا کن *** دلم را با شهادت آشنا کن

ردای رزم بر دوشم بینداز *** مرا تا کربلا همراه خود ساز