حضرت زهرا(س)-بعد از شهادت




رفتی و مانده در دلم نالۀ بی‌صدای تو

چه زود مستجاب شد فاطمه جان دعای تو

تو تا حیات داشتی بهر علی گریستی

علی به طول عمر خود گریه کند برای تو

بعد شهادت تو چون وارد خانه می‌شوم

می‌نگرم به هر طرف می‌شنوم صدای تو

بود من و نبود من، رکن همه وجود من

با چه گناه پشت در شکست دنده‌های تو

روز ز پا نشسته‌ای روز دو دیده بسته‌ای

شب ز چه رفت زیر گل روی خدانمای تو

تویی که با نثار جان گشود بین دشمنان

بازوی بستۀ مرا دست گره‌گشای تو

هم ‌زره علی شدی هم‌ سپر علی شدی

فدایی ره علی، علی شود فدای تو

تو زیر تازیانه‌ها دویده در قفای من

چهار طفل نازنین دویده در قفای تو

قسم به اشک ماتمت قبول کن که میثمت

ریخته با شرار جان پارۀ دل به پای تو


غلامرضا سازگار

حضرت زهرا(س)-بعد از شهادت




یار من رفت و به من شکوه ز اغیار نکرد

با من سوخته دل درد دل ابراز نکرد

تا نفس داشت مرا از دل و جان یاری کرد

گر چه کس یاری او جز من بی یار نکرد

کمر یاری من بست که پهلوش شکست

بی جهت همسر من تکیه به دیوار نکرد

از فشار در و دیوار به من هیچ نگفت

گله از سوز دل و سینه و مسمار نکرد

گر چه از ضرب لگد محسن او گشت شهید

در بَرِ دیدۀ من دیده گهربار نکرد

بازویش گشت کبود از اثر ضرب غلاف

تا گه غسل، مرا آگه از این راز نکرد

سیلی از دست عدو خورد مرا تا دم مرگ

واقف از سوز دل و زردی رخسار نکرد

آخر این غم مرا می کشد ای مرگ بیا

که ز من خواهشی آن یار وفادار نکرد

بشنو ای شاعر ژولیده تو یک بار دگر

یار من رفت و به من شکوه ز اغیار نکرد


حضرت زهرا(س)-بستر شهادت


 

ای شفایت آرزوی مرتضی

اشک تو آب وضوی مرتضی

داغت ای بانوی خانه سوخته

آتشی در جان من افروخته

با فراق خود سیه پوشم مکن

بی تو تنهایم فراموشم مکن

ای بهشت  آرزو  لبخند  زن

چینی  قلب  علی را بند  زن

داغ تو چشم مرا چون نیل کرد

خانه ام را بی پر جبریل کرد

ای تو را بالش ز بالِ جبرئیل

بسته ام بر گوشه ی چشمت دخیل

یا به خنده لب گشا یا اخم کن

کم  دل  زار  علی  را  زخم  کن

دل بریدن از تو دیگر مشکل است

این جدایی از پیمبر مشکل است

ای شب قدرم، سحر را دور کن

ناله را در نامه ام منظور کن

سهم من جان کندن و جا ماندن است

بر سر قبر تو قرآن خواندن است

خیز و شب را راهی از این خانه کن

گیسوی طفلان غم را شانه کن

اندکی  آهسته پر  زن  از  کویر

مرغکانت  را  به زیر  پر  بگیر

وای من! با دست زخمی و کبود

شوق طبخ نان تو دیگر چه بود؟

آخر ای زهرا پس از تو صبح و شب

کی خورند این کودکان نان و رطب؟

کی پذیرد قلب پر احساس تو

دختر و چرخاندن دستاس تو

جان زهرا روز من را شب مکن

چادرت را بر سر زینب مکن

کاش در پیشت بمیرم فاطمه

تا عزایت را نگیرم فاطمه

رزم تو در را به پهلو راندن است

سهم من پهلوی این در ماندن است

کشتی صبر علی پهلو مگیر

محرم دل، باز از من رو مگیر

غرق در امّن یجیبم فاطمه

تازه دانستم غریبم فاطمه

نیست وقت پر زدن در آسمان

آسمان ابری شده، لختی بمان

حاج جواد محمد زمانی

حضرت زهرا(س)-حمله به بیت ولایت



 

سایۀ سوختن خیمه به دیوار افتاد

گذر زینب از این کوچه به بازار افتاد

تا که با نعره ی یک سنگ دل آینه ریخت

شیشه ای خرد شد و از سر دیوار افتاد

پای آتش به در خانه ی گل ها وا شد

غنچه ای سوخت، به پهلوی گلی خار افتاد

کینه و بغض و حسد دست که دادند به هم

دست زهرا وسط معرکه از کار افتاد

تا که یک بار نیفتد پدری روی زمین

مادری پیش نگاه همه صد بار افتاد

شهر با ناله ی "یا فضه خذینی" می گفت

نفس شیر خدا از نفس انگار افتاد

عمر گهواره به بوسیدن محسن نرسید

قرعه ی چوب به تابوت تن یار افتاد

میخ شمشیر شد و نیزه شد و خنجر شد

میخ تیری شد و در چشم علمدار افتاد

حضرت زهرا(س)-بستر شهادت



به بستر فاطمه افتاده و مولا پرستارش

ببین حال پرستار و مپرس احوال بیمارش

کسی از آشنایان هم به دیدارش نمی آید

بود چشمش به در تا کی اجل آید به دیدارش

علی از چشم زهرا چشم خود را بر نمی دارد

مجسم می کند عشق و فداکاری و ایثارش

کند اشک علی را پاک با دستی که بشکسته

نخواهد اشک مظلومی فرو ریزد به رخسارش

علی گه در بغل زانو گهی سر بر سر زانوست

تو گویی از جدایی می کند زهرا خبردارش

به زحمت وا کند چشم و به سختی می نهد بر هم

رمق رفته دگر از دیده تا صبح بیدارش

دوای درد خود تنها ز مرگ خویش می خواهد

که در فصل جوانی از جهان گردیده بیزارش


علی انسانی

حضرت زهرا(س)-شب شهادت




همسرم راز نهان خویش با شوهر بگو

جان من از آن چه آمد بر سرت یک سر بگو

دردهای خویش را با خود مبر در خاک گور

یا ز سرّ سینه یا از زخم میخ در بگو

از چه دائم می‌روی از هوش و باز آیی به هوش

از چه می‌پیچی به خود پیوسته در بستر بگو

قطره قطره آب گشتی و مرا آتش زدی

با من از کاهیدن این نازنین پیکر بگو

رخ اگر می‌پوشی از من دیگر از زینب مپوش

شرح سیلی را تو با آن با وفا دختر بگو

محسنت بین در و دیوار با قاتل چه گفت؟

لالۀ خونین من از غنچه ی پرپر بگو

ماجرای گوشواره بر کف دستت چه بود؟

راز از این قصّه ی سر بسته با حیدر بگو

ای بهشت من که رو کردی تو در باغ بهشت

آن چه را با من نمی گفتی به پیغمبر بگو


حضرت زهرا(س)-مدح و شهادت




فرمانروای عرصه ی قالوا بلی بود

آن بانویی که رازق ارض و سما بود

چندین هزاران سال قبل از خلق آدم

سجّاده ی او پهن رو سوی خدا بود

او را خدا ریحانه ی خویش آفریده

او از همان روز ازل خیر النّسا بود

امّ الکتاب، امّ اب امّ الائمه

زهرا اصول دین و نفس انّما بود

حور و ملک را کعبه ی سیّار باشد

تسبیح گویش شخص ختم النبیا بود

سرّ اللهِ اعظم، علی، محو جمالش

آن که جلالش وجه ذات کبریا بود

نان شبش را با گدا تقسیم می کرد

او سفره دار آیه های هل اتی بود

با چادری که بر یهودی نور بخشید

تندیس عفّت، روح ایثار و وفا بود

زهرا امانت بود تا قدرش بدانند

مردم خیانت در امانت کِی روا بود؟

اجر ذَوِی القُربی چه شد ای اهل یثرب؟

مزد رسالت نزدتان چه کم بها بود!

چیز زیادی از شما می خواست آیا؟

او کم به فکر دین و دنیای شما بود؟

می خواست تا مظلوم را یاری نمائید

مردی که پیش از این وصی مصطفی بود

توجیه کردند و غرورش را شکستند

آن آیتی را که خودش مشکل گشا بود

هجده بهار از عمر او می رفت امّا

نیلی ترینِ مادر آئینه ها بود

نام علی از روی لب هایش نیفتاد

همسر مگو که پیش مرگ مرتضی بود

در هجمه ی مسمار و آتش گیر افتاد

ای کاش ما بین در و دیوار جا بود...!


احسان محسنی فر

حضرت زهرا(س)-شب شهادت




من بیشتر برای شما گریه می کنم

دیگر نپرس این که چرا گریه می کنم

آقا، تمام فاطمه نذرِ نگاه توست

آری امیر، داغ تو را گریه می کنم

از دست مهربانیِ همسایه ها دگر

از این به بعد پیش خدا گریه می کنم

جانی نمانده است که ریزم به پایتان

بی جانم و بدون صدا گریه می کنم

***

گفتم برای فاطمه جانی نمانده است

حتی برای اشک، توانی نمانده است

گفتی بمان، امان بده با حیدرت برو

وقت سفر رسیده، امانی نمانده است

بعد از سه ماه، ماه به تو سر زده، بیا

سیرم نگاه کن که زمانی نمانده است

این پیرزن، جوانِ دو سه ماهِ قبلِ توست

در پیکرم اثر ز جوانی نمانده است

ماهِ شکسته ی نود و پنج روزه ام

تا لحظه ی غروب، زمانی نمانده است

**

او رفت و هر چه بود، خدا برد با خودش

حتی ز قبر یار، نشانی نمانده است

محمد ناصری

حضرت زهرا(س)-بستر شهادت




نیمه شب ها دردها انگار درد آورتر است

حال و روز زخمی تب دار درد آورتر است

لا به لای گریه های بچه های داغ دار

ناله های مادر بیمار درد آورتر است

یا علی می گوید و پهلو به پهلو می شود

ظاهراً این بار از هر بار درد آورتر است

از زمین خوردن همیشه زن خجالت می کشد

گر ببیند شوهرش بسیار درد آورتر است

پشت در افتاده باشد یا میان کوچه ها

در دو حالت ضربه ی دیوار درد آورتر است

در قبال زخم های جنگجویان اُحد

حمزه می داند چرا مسمار دردآورتر است

حرف ها دارد در این بغض گلوگیرش ولی

با جراحات لبش گفتار دردآورتر است


حضرت زهرا(س)-شب شهادت




دوباره ماندن زهرا بعیدتر شده بود

که درد پهلوی مادر شدیدتر شده بود

دلیل های کبودش جدیدتر شده بود

در این میانه حسن نا امیدتر شده بود

همه به پهلو و او خیره بود بر رویت

همه به دست و حسن زل زده به بازویت

علی به شمع تو پروانه بود هر لحظه

حسن به کوچه غریبانه بود هر لحظه

به دست زینب تو شانه بود هر لحظه

حسین پشت در خانه بود هر لحظه

بدون یک گِله آری بدون یک کلمه

همه به فکر تو بودند و تو به فکر همه

همه به فکر تو بودند تا که پر نزنی

صفای خانه بمانی دم از سفر نزنی

به زیر گریه به یاد غم پسر نزنی

دوباره حرف دلت را به میخ در نزنی

ادامه نوشته

حضرت زهرا(س)-حمله به بیت ولایت




سایۀ سوختن خیمه به دیوار افتاد

گذر زینب از این کوچه به بازار افتاد

تا که با نعره ی یک سنگ دل آینه ریخت

شیشه ای خرد شد و از سر دیوار افتاد

پای آتش به در خانه ی گل ها وا شد

غنچه ای سوخت، به پهلوی گلی خار افتاد

کینه و بغض و حسد دست که دادند به هم

دست زهرا وسط معرکه از کار افتاد

تا که یک بار نیفتد پدری روی زمین

مادری پیش نگاه همه صد بار افتاد

شهر با ناله ی "یا فضه خذینی" می گفت

نفس شیر خدا از نفس انگار افتاد

عمر گهواره به بوسیدن محسن نرسید

قرعه ی چوب به تابوت تن یار افتاد

میخ شمشیر شد و نیزه شد و خنجر شد

میخ تیری شد و در چشم علمدار افتاد


حضرت زهرا(س)-مناجات




شكر می گویم خــدا را  خلقتـم زهرایی است

شد گواهم اشك جاری، طینتم زهرایی است

گر گناهی هم نمایم دست من خــواهد گرفت

من نخواهم شد ذلیــل و عزتم زهــرایی است

فــــاطمیّـــه از محـــرم بیشتـــر جلــــوه كنـــم

برجهــــان تاثیر دارم، قدرتـــم  زهرایی است

من حسینی بودنــــم را، خرج مــادر می كنم

شاهدم باشد خـود او، هیئتــم زهرایی است

عاشقی گفتــا  خدایا قبـر می خواهـم چكـار ؟

بی نشانــم كــن  ببینم تربتــــم زهرایی است

مادری اش روز محشـــر تازه گل خـواهد نمود

تازه می فهمم خـدایــا قیمتــــم زهرایی است

شد به یك سیلی تمـــام چهـره های ما كبـــود

غصه هایم گریــه هــایـم غربتـم زهرایی است

آن زمـانی كه زند تكیــــه به كعبـه مهــدی اش

فاش می گوید به عـــالم دولتـم زهرایی اس


حضرت زهرا(س)-بستر شهادت




یار غریب تو منم یا علی

وقف تو شد جان و تنم یا علی

حیف که از بهر دفاعت دگر

جان نبود در بدنم یا علی

با همه دردم عوض آه آه

نام تو گشته سخنم یا علی

غربت تو فاطمه  را می کشد

ای تو غریب وطنم یا علی

تا که غریبانه روم زیر خاک

در دل شب کن کفنم یا علی

با همه دردم ز خدا خواستم

پیش تو پرپر نزنم یا علی

من به تو می گریم و تو گریه کن

بهر حسین و حسنم یا علی

بازوی خیبر شکنت بسته شد

دست تو امروز منم یا علی

بس که غریبم به تن خسته ام

گریه کند پیرهنم یا علی

"میثم" دلسوخته در انجمن

سوخته با سوختنم یا علی


حضرت زهرا(س)-بستر شهادت-از زبان امیرالمؤمنین(ع)




چقدر بر تن تو پیرهن بزرگ شده؟!

تن تو آب شده یا کفن بزرگ شده؟!

چو شمع چشم تو را دیده با خودم گفتم!

چگونه شمع پس از سوختن بزرگ شده؟!

چگونه یک شبه موی حسن سفید شده؟

چگونه یک شبه زهرا، حسن بزرگ شده؟!

شنیده ام که کنارت به سینه اش زده است

فدای او بشوم سینه زن بزرگ شده

چقدر لاغر و کوچک شده تنت اما

به حیرتم که کبودی تن بزرگ شده

بگو چکار کنم شانه بر سرش نزنی

بس است یاس علی یاسمن بزرگ شده

درست بعد همان روز امتحان زهرا

قضیۀ تو و دست بزن بزرگ شده

میان کوچه نبوده تو را کمک بکند

ببین حسین تو با این محن بزرگ شده

به کوچکی تن محسنت قسم زهرا

تو می روی و ببین داغ من بزرگ شده


مهدی نظری

حضرت زهرا(س)-بستر شهادت




با سینه ی شکسته علی را صدا مکن

اینگونه پیشِ من کـفنت را سوا مکن

هفتاد و پنج روز ز من رو گرفته ای

امروز را بیا و از این کارها مکن

من رو زدم!! تو خنده به تابوت می کنی!؟

این گونه با دلی که شکسته است تا مکن

پیراهن اضافه نداری عوض کنی؟!

پس بر لباس خونیِ خود اعتنا مکن

از این طرف به آن طرف خانه پیش من

پیراهن حسین مرا جا به جا مکن

من بیشتر به فکر توأم درد می کشی

پس زود تر برو، برو فکر مرا مکن

هر قدر هم که باز بگویم نرو بمان

بی فایده است پس برو و پا به پا مکن

اصلاً بیا بدون خداحافظی برو

حتی برای ماندن من هم دعا مکن


حضرت زهرا(س)-مدح و مناجات




می رسد نان شب ما از نوای فاطمه

آمدیم اصلاً در این دنیا برای فاطمه

مدح او را باید از پیغمبر و حیدر شنید

ما کجا و گفتن از حال و هوای فاطمه

حک شده با خط حیدر روی درهای بهشت

اولویت هست این جا با گدای فاطمه

اشهد انَّ علی ... را هر که گوید در اذان

می شود وارد به جمع بچه های فاطمه

هر چه نعمت می رسد بر ما یکی از این دوتاست:

یا دعای فاطمه یا که وفای فاطمه

قبل ابراز نیازم حاجتم را می دهد

تا که می خوانم خدایم را: خدای فاطمه!

حق او با گریه تنها نمی گردد ادا

پیر کن ما را خدایا در عزای فاطمه

می زنم بوسه به دست آن که در روز الست

زلف من را زد گره با سرْجدای فاطمه


حضرت زهرا(س)-مدح و مصیبت  




زنی که مثل تو قبری نداشت مریم هم

نبود، چون که به تو نیست، خاک، محرم هم 

نشسته اند سر دست پخت سفره ی تو

به غیر ذات، همه، بلکه اسم اعظم هم 

همه به سمت تو یا راکعند یا ساجد

اگر غلط نکنم قبله ی دو عالم هم 

گلوی قافیه ها را نواختم تک تک

همه به وصف شما الکن اند این " هم" هم 

و جای قبر تو را هیچ کس نمی داند

مسیح و حضرت ادریس، شیث و آدم هم 

فدک تمامی دنیاست، این زیاد نبود

دریغ می شود از تو ولی همین کم هم 

قبول کن به علی سخت سخت می گذرد

که نیست بر لب تو حال یک "عزیزم" هم 

نه سیلی متشابه، نه محکمات فدک

نه خاک پوشیه ی گیسوان درهم هم 

تمام حرف دلم نیست، حرف من این است

زنی که مثل تو قبری نداشت مریم هم...


حضرت زهرا(س)-مدح




ای رضای حق رضایت فاطمه

بانوی بیت ولایت فاطمه

ای به دستانت سخاوت آشنا

عالم هستی گدایت فاطمه

سرمۀ چشم تمام انبیا

شد غبار خاک پایت فاطمه

بر درت بنشسته موسای خلیل

هست محتاج دعایت فاطمه

دم به دم دل از پیمبر می برد

روی ماه و دلربایت فاطمه

در میان چهار بانوی بهشت

خوانده حق خیرالنسایت فاطمه

مصطفی دست تو را بوسید و گفت

جان بابایت فدایت فاطمه

 ما کجا مدح و ثنای تو کجا

هست مداحت خدایت فاطمه

مصطفی و مرتضی را ذات حی

خلق کرده از برایت فاطمه

گر سرم گردد جدا از پیکرم

ادامه نوشته

حضرت زهرا(س)-بستر شهادت




چه کنم درد و بلای تو به جانم، چه کنم؟!

به نگاهِ نگرانت نگرانم، چه کنم؟!

اهل یثرب ز من و گریه ی من بیزارند

ناگزیرم که در این شهر نمانم، چه کنم؟!

تا سحر از غم تنهایی تو بیدارم

دو دلم من بروم یا که بمانم، چه کنم؟!

دو قدم راه نرفته نفسم می گیرد

عمری از من نگذشت است و جوانم، چه کنم؟!

سعی کردم قد خم را ز تو پنهان سازم

هر چه قد راست کنم، باز کمانم، چه کنم؟!

دست تو وا نشد و دست من از کار افتاد

خجلم از تو همین بود توانم، چه کنم؟!

نیمه شب می پرد از خواب پیِ آب حسین

نیستم آب به دستش برسانم، چه کنم؟!

حضرت زهرا(س)-بعد از شهادت




امشب دلم بهانه ی مادر گرفته است

تا سر نَهد به خاک بقیع پر گرفته است

در کوچه های غربت زهرا قدم زنان

آوای "خُذ یَدی حَسناً" سر گرفته است

عطر گلاب خورده به دیوار کوچه ها

دیوار و در شمیم معطّر گرفته است

غربت رسیده است به جایی که میخ در

بوسه ز بوسه گاه پیمبر گرفته است

داغ فراق و ماتم هجران فاطمه

صبر و توان فاتح خیبر گرفته است

خون گریه می کنند ملائک، گمان کنم

زینب به خانه روضه ی مادر گرفته است


حضرت زهرا(س)-بستر شهادت




دیر است ای اجل به نجاتم شتاب کن

جانم بگیر و خانه ی غم را خراب کن

چشم انتظار مرگ من اهل مدینه اند

یارب دعای شهر مرا مستجاب کن!

با التماس گفت بمان خوب می شوی

ای زخم سینه ام تو علی را جواب کن

دست شکسته ام که تکانی نمی خورد

زینب بیا و ظرف حسینم پر آب کن

سر را نمی شود که گذاری به سینه ام

جایی برای خفتن خود انتخاب کن

سنگینی دری که مرا پشت خود شکست

از زخم های سرخ و کبودم حساب کن


حضرت زهرا(س)-مناجات فاطمیه



سر مشق زندگانی ما فاطمیه است

ایام كامرانی ما فاطمیه است

دل را گره به موی ولایت زدیم و بس

میثاق آسمانی ما فاطمیه است

یك لحظه در هیاهوی غم گم نمی شویم

پیداترین نشانی ما فاطمیه است

برنامه ی تكامل انسان ز ما بخواه

سر لوحه ی مبانی ما فاطمیه است

تاریخ هم به محفل ما خو گرفته است

منشور جاودانی ما فاطمیه است

این اشك ناب ما بیان حیات ماست

هنگام دُر فِشانی ما فاطمیه است

داغی به دل نشسته که گفتن نمی توان

دورِ غم نهانیِ ما فاطمیه است

ما روضه های زنده ی داغ مدینه ایم

مبنای روضه خوانی ما فاطمیه است

پهلو شکستگان ز غربت خمیده ایم

شرح قد کمانی ما فاطمیه است


سید محمد میرهاشمی

حضرت زهرا(س)-مناجات فاطمیه



 

اشکیم و از بهشت سرازیر می شویم

 در روضه های فاطمه تکثیر می شویم

 شان نزول آیه ی اشک است چشم ما

 فردای محشر است که تفسیر می شویم

 هرگز عزای فاطمه بی گریه جور نیست

 کی گفته ما ز اشک بر او سیر می شویم؟

 پاکی به نام فاطمه معنا گرفته است

 در فاطمیه است که تطهیر می شویم

 در شهر فاطمیه نفس تازه می کنیم

 تا خسته ما ز شهر نفس گیر می شویم

 با روضه ی جوان علی سینه می زنیم

 ما در جوانی از غم او پیر می شویم

 قدرت ندارد از تو مرا کس جدا کند

 بر حلقه های اشک که زنجیر می شویم

 گردنکشی هر آن که کند پیش رهبری

 ما روبروی او همه شمشیر می شویم

حضرت زهرا(س)-شهادت



ای دل حدیث مقتل دیوار و در بخوان

شرح عزای دخترِ خیرالبشر بخوان

در تو هزار کرب و بلا مختصر شده است

گودال قتلگاه تو دیوار و در شده است

دیگر برای یاری گل هیچ کس نبود

هنگام اشک و زاری گل هیچ کس نبود

دیدند می‌چکد به روی خاک، هر قدم

آهسته خون جاری گل، هیچ کس نبود

شلاق باد آمد و جز شعله‌های خار

در خانۀ بهاریِ گل هیچ کس نبود

پاییز بود و محض تسلای غنچه‌ها

در بزم سوگواری گل هیچ کس نبود

با غنچه‌ای که پیشتر از خود وداع کرد

داروی زخم کاریِ گل، هیچ کس نبود


حضرت زهرا(س)-مدح و شهادت



علی پناه همه خلق و تو پناه علی

 میان کوچه تویی یک تنه سپاه علی

 علی کنار تو قد راست می کند یعنی

 وجود حضرت تان بوده تکیه گاه علی

 حکایت تو و حیدر، حکایت عشق است

 علی برای تو خورشید شد، تو ماه علی

 همین یکی دو سه روزه نبوده قصۀ عشق

 به سمت فاطمه بود از ازل نگاه علی

 اگر چه راه هدایت، صراط صدق علی ست

 همیشه سمت تو بوده مسیر و راه علی

 میان شعله و آتش به فکر حیدر بود

 نگفت: آهِ دل من، که گفت: آهِ علی...

 چراغ خانه ی حیدر! بیا و رحمی کن

 به ناله های علی، به شب سیاه علی

 علی کنار تو جان می دهد، نه در کوفه

 نجف که نیست، مدینه است بارگاه علی

حسین ایزدی

حضرت زهرا(س)-بستر شهادت



به گنج سینه ی من درد بی دوا دادند

به اهل بیت رسول خدا بلا دادند

مدینه مزد رسالت به نقد پردازد

اگر چه اجرت ما را سوا سوا دادند

مرا به کوچه، علی را به خانه بنشانند

به زخم مهلک بازوی من دوا دادند

چو نامه ی فدکم را مطالبه کردم

جواب خواسته ام را چه بی هوا دادند

برای غصب خلافت به نام نصب امام

پس از رسول خدا حکم ناروا دادند

به انحراف کشاندند فکر مردم را

به خویش منصب و عنوانِ پیشوا دادند

حکومت نبوی را به سلطنت بردند

خلافت علوی را به انزوا دادند

لباس ظاهر دین را به حق تهی کردند

به رای خویش به اسلام محتوا دادند

حساب دین و سیاست ز هم جدا کردند

چه زشت نسبت ما را به ما سوا دادند

منافقین چو لوای عدالت افکندند

به ظالمین سقیفه نشین لوا دادند

علی دگر به دعایم الهی آمین گو

به استغاثه ی من حاجتی روا دادند


حضرت زهرا(س)-شهادت-از زبان امیرالمؤمنین(ع)




اهل مدینه فاطمه ام را نظر زدند

با برق چشم خرمن جان را شرر زدند

در اول ربیع خزان شد بهار من

ماه مرا به آخر ماه صفر زدند

از چوب، خون تازه روان شد به روی خاک

از بس که با غلاف به پهلوی در زدند

می رفت آب غسل نبی از کفن هنوز

کاین قوم، دل به آب برای گذر زدند

تا آمدم به خویش، جلالش کبود شد

بد سیرتان جمال مرا بی خبر زدند

هر قدر گفت دختر پیغمبرم مزن

اهل مدینه فاطمه را بیشتر زدند

حضرت زهرا(س)-شهادت




اول برای مادرمان گریه می کنیم

بر آن همیشه بهترمان گریه می کنیم

با این دو زمزمی که خداوند داده است

بر آیه های کوثرمان گریه می کنیم

بر روی بال های سپید ملائکه

بر آن کبود پیکرمان گریه می کنیم

کنجی نشسته ایم و کنار پیمبران

بر دختر پیمبرمان گریه می کنیم

بر لاله های بستر او خیره می شویم

بر آن چه آمده سرمان گریه می کنیم

دیر آمدیم و حادثه او را ز ما گرفت

حالا کنار باورمان گریه می کنیم

قبل از حساب، صبح قیامت که می شود

اول برای مادرمان گریه می کنیم

علی اکبر لطیفیان


حضرت زهرا(س)-حمله به بیت ولایت




چنان ز نای دل فاطمه فغان برخاست

که جای جای مدینه به الامان برخاست

شکست شهپر جبریل از شکستن پهلو

که دود آه ملائک در آسمان برخاست

چو گشت سینه سپر در مقابل مسمار

پسر به یاری مادر در آن میان برخاست

چو بست دست علی را ز خانه اش بردند

یگانه همسر او با قد کمان برخاست

گرفت دامن او را رها نکرد ز کف

که تازیانۀ قنفذ به ترجمان برخاست

چو گشت فاطمه نقش زمین به یاری او

چهار ساله گلی در بر خزان برخاست

حدیث کوچه چه گویم که مجتبی داند

چو خورد فاطمه سیلی ز جا چه سان برخاست

قسم به غربت مظلومی علی، زهرا

برای حفظ ولایت به بذل جان برخاست

خموش شاعر ژولیده دم مزن دیگر

که ناله از جگر صاحب الزمان برخاست

حضرت زهرا(س)-شهادت




جهادِ فاطمه بر یاری امامش بود

اگر چه شیر خدا یار و هم مرامش بود

صدای ناله ی او در مدینه می پیچید

ز پا افتادن او لحظه ی قیامش بود

اگر چه ناله و فریاد او جواب نداشت

ز زخم سینه، علی دوستی، پیامش بود

عجب مدالِ علی دوستی به او دادند

تمام جایزه اش هتک احترامش بود

ز پا فتاد ولی لحظه ای ز پا ننشست

جهادِ دیگر او گریه ی مدامش بود

ز دست و پهلو و رخسار و سینه نگفت

تمام غصّه ی او غربت امامش بود

کسی که داد ز پشت درش رسول، سلام

سکوت اهل وطن پاسخ سلامش بود

ز درد سینه و پهلو نفس نفس می زد

علی علی به نفس های صبح و شامش بود

غریب ماند میان مهاجر و انصار

کسی که حضرت جبریل هم کلامش بود

ز اشک و خونِ دل، این نکته ثبت کن «میثم»

زمامدار فلک، ریسمان، زمامش بود